ران
نویسه گردانی:
RʼN
ران . (اِخ ) کشوری بسرحد آذربایجان . (ناظم الاطباء). شهری است بسرحد آذربایجان و عراق و آن غیر اران است . از آن شهر است ابوالفضل احمد رانی بن حسن و ولید رانی بن کثیر. (منتهی الارب ). شهری است در بین مراغه و زنجان ، گویند در این مکان زر و سرب یافت شود. (از معجم البلدان ).
واژه های همانند
۵۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
نهمت ران . [ ن َ م َ ] (نف مرکب ) کامران : به شاهی باش و در شادی سپه کش باش و دشمن کش به شادی باش و در شاهی توانا باش و نهمت ران .فرخی .
قایق ران . [ ی ِ] (نف مرکب ) آنکه قایق را به حرکت درآرد. لتکه چی .
قلبه ران . [ ق ُ ب َ / ب ِ ] (نف مرکب ) گاوران . (آنندراج ).
کاف ران . [ ف ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شکافی که قریب بن ران است و این کنایه از فرج است . (غیاث ) (مجموعه ٔ مترادفات ص 52) : تا تو دربن...
کشتی ران . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) دریانورد. آنکه کشتی را راند. ملاح . سفان . (یادداشت مؤلف ).
فرمان ران . [ ف َ ] (نف مرکب ) آنکه فرمان براند و حکم او را دیگران گردن نهند : عید تو فرخ و ایام تو ماننده ٔ عیدخلق فرمان بر و تو بر همگان ف...
ارابه ران . [ اَ را / اَرْ را ب َ / ب ِ ] (نف مرکب ) رهبر ارابه . ارابه چی .
باریک ران . (ص مرکب ) آنکه ران باریک دارد: قعواء؛ زنی باریک ران . (منتهی الارب ).
سلطنت ران . [ س َ طَ ن َ ] (نف مرکب ) پادشاه . (آنندراج ) (بهار عجم ). سلطنت راننده .آنکه پادشاهی کند. (فرهنگ فارسی معین ) : یکی سلطنت ران و صا...
کاسه ٔ ران . [ س َ / س ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حُق ّالفخذ.