اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ران

نویسه گردانی: RʼN
ران . (اِخ ) کشوری بسرحد آذربایجان . (ناظم الاطباء). شهری است بسرحد آذربایجان و عراق و آن غیر اران است . از آن شهر است ابوالفضل احمد رانی بن حسن و ولید رانی بن کثیر. (منتهی الارب ). شهری است در بین مراغه و زنجان ، گویند در این مکان زر و سرب یافت شود. (از معجم البلدان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
ران بند. [ م ْ ب َ ] (اِ مرکب ) قطعه ٔ فلزی که قسمت بالای ران را می پوشانده و بر قسمت علیای ران مماس میگشته است و از ادوات جنگ بوده است...
سپه ران . [ س ِ پ َه ْ ] (نف مرکب ) راننده ٔ سپه . حرکت دهنده ٔ سپه . فرمانده ِ سپاه : گردون عَلَم برخوانمش انجم سپه ران بینمش طاس از مه نو د...
ستم ران . [ س ِ ت َ ] (نف مرکب ) ستم کننده : شاه جهان مهدی ظفر یعنی شبان دادگرایام دجال دگر گرگ ستم ران ۞ پرورد.خاقانی (دیوان چ عبدال...
سست ران . [ س ُ ] (ص مرکب ) کند. آهسته . مانده : سختی ره بین و مشو سست ران سست گمانی مکن ای سخت جان .نظامی .
سیل ران . [ س َ / س ِ ] (نف مرکب ) ابری که مانند سیل آب میریزد. (ناظم الاطباء). آنچه مانند سیل آب ریزد. بسیارآب : سگ دیوانه پاسبانم شدخوا...
شکم ران . [ ش ِ ک َ] (نف مرکب ) مسهل . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). داروی مسهل . (ناظم الاطباء). دوای مسهل . (آنندراج ).
شهوت ران . [ ش َهَْ وَ ] (نف مرکب ) دنبال شهوت رونده . که شهوت راند. که به اعمال شهوت مبادرت ورزد.
چاک ران . [ ک ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه است از فرج .(آنندراج ) (غیاث ). فرج . (ناظم الاطباء) : شکر گوئید ای سپاه و چاکران رسته اید از ...
بزرگ ران . [ ب ُ زُ ] (ص مرکب ) ران کلان . دارای ران ستبر.
زبان ران . [ زَ ] (نف مرکب ) صاحب قیل و قال و پرگوی . (برهان قاطع). آنکه سخن بی محابا گوید و بسیار گوید. (آنندراج ). پرگوی و کسی که سخنش در...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۶ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.