راهنشین . [ ن ِ ] (نف مرکب ) که در راه بنشیند. که بر سر راه بنشیند. || کنایه از گدا و مردم بی خانمان . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی متعلق بکتابخانه ٔ مؤلف ). کنایه از گدا و بی خانمان که بر سر راه نشسته گدایی کند. (از برهان ) (ارمغان آصفی ) (آنندراج ) (بهار عجم ) (از فرهنگ نظام ). چنانچه دریوز گدایی را گویند که از درها جوید، راه نشین گدایی را گویند که بر سر راهها بنشیند و سؤال کند. (رشیدی ). گدا که در معابر بنشیند سؤال را. (یادداشت مؤلف ). گدا. (ناظم الاطباء)
: دلخواه که هست ماه خرگاه نشین
خورشید بود بکوی او راه نشین
از دیده ٔ من برون نخواهد رفتن
کو شاه من است و چشم من راهنشین .
الهی همدانی (از نظام ).
|| خاک نشین و اهل خاک که کنایه از افتاده و متواضع باشد
: ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین ساغر مستانه زدند.
حافظ.
با من راه نشین خیز وسوی میکده آی
تا ببینی که در آن حلقه چه صاحب جاهم .
حافظ.
|| کنایه از مسافر و راهگذار. (بهار عجم ) (از آنندراج ) (ارمغان آصفی ). || غریب . (برهان ) (ناظم الاطباء)(از رشیدی ) (لغت محلی شوشتر). || قاصد. (برهان ) (لغت محلی شوشتر). قاصد و پیک . (ناظم الاطباء). || کنایه از طبیبی که بر سر راه نشیند و دارو فروشد. (رشیدی ) (ارمغان آصفی ) (بهار عجم ) (آنندراج ). طبیبی که بواقع طبیب نیست کلاشی و دکانداری را بر سر راه نشیند
: متاع من که خرد در دیار فضل و ادب
حکیم راه نشین را چه رفت در یونان .
سعدی .
طبیب راه نشین قدر عشق نشناسد
برو بدست کن ای مرده دل مسیح دمی .
حافظ.
|| کنایه از کسی که بسیار راه میرفته باشد. (برهان ) (لغت محلی شوشتر). || آشکار و هویدا. (ناظم الاطباء). || عاشق شیدا. (لغت محلی شوشتر). (در معنی اخیر جای دیگر دیده نشد).