اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رای

نویسه گردانی: RʼY
رای . (اِخ ) دهی است از دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند، واقع در شش هزارگزی شمال باختری شوسف و 4هزارگزی باختر شوسه ٔ عمومی مشهد - زاهدان . این ده در دامنه ٔ کوه قرار گرفته است و هوای آن معتدل و سکنه ٔ آن 117 تن میباشد. آب ده از قنات تأمین میشودو محصول عمده ٔ آن غلات و لبنیات و پیشه ٔ مردم کشاورزی و دامپروری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
پخته رای . [ پ ُ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) مجرّب . آزموده . فهمیده . عاقل . لبیب : شنید این سخن مرد کارآزمای کهن سال و پرورده و پخته رای .سعدی (بو...
تازه رای . [ زَ / زِ ] (ص مرکب ) صاحب فکر نو و تازه . صاحب فکر روشن و خوش : مهان را همه چشم بر سوفرای از او گشته شاد و بدو تازه رای .فردوسی .
تباه رای . [ ت َ ] (ص مرکب ) تباه خرد. مرد سست عقل . تبه رای .
رأی ساز. [ رَءْی ْ ] (نف مرکب ) در اصطلاح انتخابات کسی را گویند که در کار جمعآوری نظریه های واقعی افراد تقلب کند و بدروغ و حیله به سود خو...
رای زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) با کسی در تدبیر امری مشورت کردن . (ناظم الاطباء). مشورت . شور کردن . سگالش کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). مشاوره ...
روشن رای . [ رَ / رُو ش َ ] (ص مرکب ) کنایه از کسی که فکر صحیح و تدبیر صائب داشته باشد. روشن بین . صائب رای . (آنندراج ). روشن فکر. لَهِم (یاد...
رأی تراش . [ رَءْی ْ ت َ ] (نف مرکب ) مخفف رأی تراشنده . رأی ساز. در اصطلاح انتخابات ، کسی را گویند که با نظر خصوصی و اعمال نفوذ بنفع یک یا...
رأی سازی . [ رَءْی ْ] (حامص مرکب ) عمل رأی ساز. رجوع به رأی ساز شود.
رأی عین . [ رَءْ ی ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رأی العین . مقابل چشم : جعلته رأی عینک ؛ یعنی قرار دادم او را رویاروی تو بنحوی که ببی...
رأی فروش . [ رَءْی ْ ف ُ ] (نف مرکب ) در اصطلاح انتخابات ، آنکه به ازاء مبلغی نظر خود را موافق انتخاب شدن دیگری ابراز دارد.
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۱۱ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.