اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رأس

نویسه گردانی: RʼS
رأس . [ رَءْس ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان جزیره ٔ صلبوخ بخش مرکزی شهرستان آبادان واقع در 6هزارگزی باختر آبادان و کنارشطالعرب . این ده دارای 1150 تن جمعیت میباشد. آب رأس از شطالعرب تأمین میشود و محصول عمده ٔ آن خرماست . قراء کوچک آن ذرعمیه ، غاتمیه ، شلهه جزیره ، جزء این ده منظور شده است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
رأس الشجاع . [ رَءْ سُش ْ ش ُ ] (اِخ ) (اصطلاح فلک ). چهار ستاره که بر سر شجاع جای دارند. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به شجاع در همین لغت ن...
رأس القنفذ. [ رَءْ سُل ْ ق ُ ف ُ ] (ع اِ مرکب ) بادآورد که بوته ٔ خار شوکةالبیضاء باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به بادآورد شود.
رأس الحدید. [ رَءْ سُل ْ ح َ ] (اِخ ) دماغه ای است در استان جزایر قسنطینه که عرض شمالی آن "5 ̍5 ْ37 و طول شرقی آن "21 ̍4 ْ49 میباشد. (از ق...
رأس الخزیر. [ رَءْ سُل ْ خ َ ] (اِخ ) دماغه ای است در انتهای جنوبی اسکندرون و ساحل سوریه و از سطح دریا 160 گز ارتفاع دارد. (از قاموس الاعلام...
رأس الخلیج . [ رَءْ سُل ْ خ َ ] (اِخ ) دهکده ای است در مغرب مصر که در آن حبوب و ارزن کاشته میشود.
رأس الخیمة. [ رَءْ سُل ْ خ َ م َ ] (اِخ ) قصبه ای است در سرزمین عمان واقع در 411هزارگزی شمال باختری مسقط و ساحل خلیج فارس . (از قاموس الاعل...
رأس تنورة. [ رَءْ س ِ ت َن ْ نو رَ ] (اِخ ) جایگاهی است در کشور عربستان سعودی که در آن پالایشگاهی برای تصفیه ٔ نفت بنا شده است . (از اعلام ...
رأس سرطان . [ رَءْ س ِ س َ رَ ] (اِخ ) رأس السرطان . رجوع به همین کلمه شود.
رأس جیانی . [ رَءْ س ِ ] (اِخ ) دماغه ای است در شمال دریای عمان بین شبه جزیره ٔ گوادر و گواتر و مغرب دماغه ٔ رأس گرنز.
رأس بعلبک . [ رَءْ س ُ ب َ ب َ ] (اِخ ) شهری است در لبنان واقع در هرمل . (از اعلام المنجد).
« قبلی ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ صفحه ۸ از ۱۲ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.