رأس
نویسه گردانی:
RʼS
رأس . [رَءْس ْ ] (اِخ ) دیهی است از لبنان واقع در صور. (ازاعلام المنجد). از قراء بعلبک است که رود عاصی از آن سرچشمه میگیرد. (از نخبةالدهر دمشقی ص 207 و 107).
واژه های همانند
۱۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
رأس البغل . [ رَءْ سُل ْ ب َ ] (اِخ ) لقب جالینوس طبیب و آن غیر از جالینوس طبیب معروف است . (از یادداشت مرحوم دهخدا).
رأس البغل . [ رَءْ سُل ْ ب َ ] (اِخ ) لقب محمدبن عبدربه ، و کتاب البستان از اوست . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به محمدبن عبدربه شود.
رأس الثور. [ رَءْ سُث ْ ث َ ] (اِخ ) نام کوهی است در نزدیکی ملطیة ودر دومنزلی آن . رجوع به الجماهر بیرونی ص 260 شود.
رأس الجبل . [ رَءْ سُل ْ ج َ ب َ ] (اِخ ) نام نقطه ای است در شمال شبه جزیره ٔ عمان .
رأس الجدی . [ رَءْ سُل ْ ج َدْی ْ ] (اِخ ) اصطلاح فلک ) به اصطلاح هیأت ، آن محل از دایره ٔ منطقةالبروج که در محاذات اول برج جدی واقع شده ...
رأس الحرف . [ رَءْ سُل ْ ح َ ] (اِخ ) دیهی است ییلاقی در لبنان واقع در عبدا. (از اعلام المنجد).
رأس الحزب . [ رَءْ سُل ْ ح ِ ] (ع اِ مرکب ) در اصطلاح علم فتوت ، نام «کبیر» که او را شیخ و پدر نیز گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به کب...
رأس الحمل . [ رَءْ سُل ْ ح َ م َ ] (اِخ ) (اصطلاح نجوم ) سر حَمَل . نقطه ٔ اعتدال ربیعی . از (التفهیم مقدمه ص 147). و رجوع به همان متن ص 185 ...
رأس الحوا. [ رَءْ سُل ْ ح َوْ وا ] (اِخ ) (اصطلاح فلک ) نام ستاره ای بر سر حوا که روشن تر از همه ٔ ستارگان صورت است ، و آنرا راعی نیز خوانند. ...
رأس الدیر. [ رَءْ سُدْ دَ ] (ع اِ مرکب ) ابن اعرابی گفته است : بمردی گفته میشود که بیارانش ریاست داشته باشد. رئیس رهبانان دیر. (یادداشت مر...