رأساً
نویسه گردانی:
RʼSA
رأساً. [ رَءْ سَن ْ ] (ع ق ) بی واسطه . (یادداشت مرحوم دهخدا). مستقلاً. جدا. علیحده . (یادداشت مرحوم دهخدا). مستقیماً. (از اقرب الموارد): فعلت ذلک رأساً، ای ابتداء غیر مستطرد الیه من غیره ؛ آنرا مستقیماً انجام دادم ، یعنی آغاز کردم بی آنکه بکار دیگری جز آن بپردازم . (از اقرب الموارد). || شخصاً. خود. خویشتن : او رأساً معامله کرد. رأساً به حل و فصل امور پرداخت . من کارهای مدرسه را رأساً انجام میدهم . || از اصل . از بن . از بیخ . بالکل : فلان این مطلب را رأساً منکر است . (از فرهنگ نظام ): پادشاه ... در غضب رفت و فرمود که اگر ترک چنین حیل و تزویرات نگیرند فرمان فرمایم تا هر آفریده ای که قرضی بستاند اصلاً و رأساً رأس المال و رب-ح بازندهد. (تاریخ غازانی ص 323).
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
رأساً برأس . [ رَءْ سَن ْب ِ رَءْس ْ ] (ع ق مرکب ) سربسر. (شرفنامه ٔ منیری ).- رأساًبرأس کردن ؛ سربسر کردن : و مشاهیر قروم و صنادید شام و...
رأساء. [ رَءْ ] (ع ص ) مؤنث ارأس . که سر بزرگ داشته باشد. (از اقرب الموارد). || گوسفند سیاه سر. (دهار). میش سفید و سیاه . (سروری ) (آنندراج...
نام ایرانی به معنای هموار و صاف
راثع. [ ث ِ ] (ع ص ) بسیار حریص و طامع. || آنکه به دهش اندک و حقیر باشد. || آنکه بدان را دوست گیرد. || آنکه در وی دنائت و فرومایگی ...
رعثاء. [ رَ ] (ع ص ، اِ) نوعی از انگور درازدانه . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). || گوسپندی که هر دو کرانه ٔ گوش وی کفانیده معلق...