اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رأیت

نویسه گردانی: RʼYT
رأیت . [ رَءْ ی َ ] (از ع ، اِ) رایت . رأیة. رجوع به رایت و رأیة شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
رایت . [ ی َ ] (از ع ، اِ) رایة. رأیة. ازهری گفته است :عرب بدان همزه ندهد در صورتی که اصل آن همزه است ولی ابوعبید و اصمعی آنرا انکار کرده...
ال رأیت . [ اَرَ ءَ ت َ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ استفهامی ) یعنی هل رأیت ؟ آیا دیدی تو؟ (ناظم الاطباء). و رجوع به هل شود.
صبح رایت . [ ص ُ ی َ ] (ص مرکب ) درخشان درفش . رخشان بیرق : ای شاه عرش هیبت خورشید صبح رایت چترت همای نصرت وآفاق زیر بالش .خاقانی .
کارت رایت . (اِخ ) ۞ ادموند. مکانیسین انگلیسی متولد در «مارنهام » ۞ . وی ماشینهائی برای بافتن و حلاجی پشم اختراع کرد. (1743 - 1823 م .).
کارت رایت . (اِخ ) ۞ از معاریف مؤلفین اروپائی معاصر صفویه . (تاریخ ادبیات ایران پروفسور براون ، ترجمه ٔ رشید یاسمی ص 7).
اژدهای رایت . [ اَ دَ ی ِ ی َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اژدهای علم . نقش اژدرها که بر علم تصویر میکردند : در تن اژدهای رایت تومار افعی شود ...
رعیت . [ رَ عی ی َ ] (ع اِ) یا رعیة. ۞ عامه ٔ مردم زیردست و فرمانبردارکه بادرم نیز گویند. (ناظم الاطباء). عامه ٔ مردم ، گروهی که دارای سرپ...
رایت کش . [ ی َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) رایت کشنده . آنکه رایت را میکشد. آنکه علم را حمل میکند. آنکه لوای لشکر را بدست دارد و میبرد. علمدار. ح...
رایت بستن . [ ی َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) ترتیب دادن عَلَم .- رایت بستن به نام کسی ؛ ظاهراً یکی از آداب و تشریفات متداول عهد قدیم بوده که...
رایت زدن . [ ی َ زَدَ ] (مص مرکب ) برافراشتن رایت . علم زدن . درفش زدن .رایت برافراشتن در جایی . نصب کردن علم : ربود نور جمالش ز دهر ظلمت ...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.