رحاء
نویسه گردانی:
RḤAʼ
رحاء. [ رَ ] (ع اِ) لغتی است در رَحی ̍. ج ، ارحیة. (منتهی الارب ). مهتر. رحاءالقوم ؛ مهتر ایشان . (مهذب الاسماء). || پاره ٔ زمین گرد. || گله ٔ اشتر. (مهذب الاسماء). چنین است در سه نسخه ٔ خطی موجود در کتابخانه ٔ لغت نامه ، ولی بمعانی اخیر در جای دیگر دیده نشد.
واژه های همانند
۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
رحاء. [ رَح ْ حا ] (ع ص ) زن فراخ کف پا که همه بزمین برسد. (آنندراج ). مؤنث اَرَح ّ. (منتهی الارب ).
رهاء. [ رَ ] (ع ص ، اِ) زن فراخ شرم . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || جای فراخ و وسیع. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ن...
رهاء. [ رِ ] (ع مص ) مراهات . (ناظم الاطباء). رجوع به مراهات شود.
رهاء. [ رِ ] (ع اِ) ج ِ رهو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به رهو شود.
رهاء. [رُ ] (اِخ ) رها. رجوع به رُها و معجم البلدان شود.
رهاء. [ رُ ] (اِخ ) نام قبیله ای است و رهاوی بدان منسوب است . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). قبیله ٔ کوچکی است از مذحج و از آن قبیله است :م...
رهاء. [ رُ ] (اِخ ) ابن بلندی بن مالک بن وعرّ، بانی شهر رهاء در جزیره . (از معجم البلدان ). رجوع به رهاء (شهری است ...) شود.
رحا. [ رَ ] (ع اِ) رَحی ̍. سنگ آسیا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) : همیشه تا فلک آبگون همی گرددگهی بسان رحا گه ...
رحا. [ رَ ] (اِخ ) کوهی است میان کاظمه و سیدان . رجوع به معجم البلدان شود.
رحا. [ رَ ] (اِخ ) ابوسعید. پیشوای فرقه ای از مانویه و اومانیان . رجوع به ابوسعید شود.