اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رحاء

نویسه گردانی: RḤAʼ
رحاء. [ رَ ] (ع اِ) لغتی است در رَحی ̍. ج ، ارحیة. (منتهی الارب ). مهتر. رحاءالقوم ؛ مهتر ایشان . (مهذب الاسماء). || پاره ٔ زمین گرد. || گله ٔ اشتر. (مهذب الاسماء). چنین است در سه نسخه ٔ خطی موجود در کتابخانه ٔ لغت نامه ، ولی بمعانی اخیر در جای دیگر دیده نشد.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
رها یافتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) نجات یافتن . آزاد شدن . خلاص گشتن . (ناظم الاطباء) : نباید که او یابد از تو رهاکه او مانده از تخمه ٔ اژدها. ف...
رها کردنی . [ رَ ک َ دَ ] (ص لیاقت مرکب ) دست برداشتنی .شایسته ٔ رها کردن . قابل آزاد کردن . لایق یله کردن .
رها گردیدن . [ رَ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) رهاگشتن . خلاص شدن . رها شدن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به رها گشتن و رها شدن شود.
[ رَ سَ ] (ص) آزاد، عاشق، جاری، کاردرست، متولد نیویورک، خوشگل، همه‌چیزتمام [ رَ سَ] (اِ ع) آن‌که برایش پارتی‌ها بگرفتندی و شام‌ها و ناهارها خواهندداد...
عنان رها کردن . [ ع ِ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به شتاب و تعجیل روان شدن . || حمله کردن . (ناظم الاطباء).
جانب کسی رها کردن . [ ن ِ ب ِ ک َ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ترک حمایت او کردن . رعایت وی نکردن . و رجوع به جانب شود.
کنون ناطق خمش گردد کنون خامش به نطق آید رها کن حرف بشمرده که حرف بی شمار آمد. 1- دوست گرامی در واژه نامه وآزه را مدخل نهاده و معنی می کنند نه بیت کامل...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.