رحلت . [ رِ ل َ ] (ع اِمص ) کوچ . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هجرت . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). روانگی . (ناظم الاطباء). روانه و راهی شدن
: نه در بحارقرارت نه در جبال سکون
چه تیزرحلت پیکی چه زودرو سیاح .
مسعودسعد.
دوال رحلت چون برزدم به کوس سفر
جز از ستاره ندیدم بر آسمان لشکر.
مسعودسعد.
اهل سرخس می نشناسند حق من
تا رحلتی نباشد از این جایگه مرا.
سنایی .
|| مرگ و وفات و موت . (ناظم الاطباء). مجازاً، موت . مرگ . (یادداشت مؤلف ). هجرت از دنیا به آخرت . حرکت کردن و روانه شدن از حیات بسوی ممات
: وچون در تجارب اتساقی حاصل آید وقت رحلت باشد. (کلیله و دمنه ). که راه مخوف است و رفیقان ناموافق و رحلت نزدیک . (کلیله و دمنه ).
تا بلای ناگهان دیدم ز هجر
رخت رحلت ناگهان دربسته ام .
عطار.
خجل آن کس که رفت و کار نساخت
کوس رحلت زدند و بار نساخت .
سعدی .
کوس رحلت بکوفت دست اجل
ای دو چشمم وداع سر بکنید.
سعدی .
شب رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعین
اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم .
حافظ.