رحم
نویسه گردانی:
RḤM
رحم . [ رَ ] (ع اِ) رِحْم . رَحِم . زهدان (و هی مؤنثة). (از ناظم الاطباء). و رجوع به رَحِم و رِحْم شود. || خویشی و قرابت و اسباب آن . ج ، ارحام . (منتهی الارب ). و رجوع به رَحِم و رِحْم شود.
واژه های همانند
۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
رحم . [ رَ ] (از ع ، اِمص ) مهربانی و عطوفت و شفقت و لرس و غمخواری و نرم دلی . (ناظم الاطباء). مهربانی . (دهار) : رحم خواهی رحم کن بر اشکبارر...
رحم . [ رَ ] (ع مص ) مصدر به معنی رحامة. (ناظم الاطباء).و رجوع به رحامة و رَحَم شود. نالیدن شتر از زهدان پس از زه . (تاج المصادر بیهقی ) (ا...
رحم . [ رَ ح ِ ] (ع اِ) رَحْم . رِحْم . زهدان و آن مؤنث است . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). جای کودک در شکم و آن را زهدان گویند. (از م...
رحم . [ رِ ] (ع اِ) رَحِم . رَحْم . رجوع به رَحِم در همه ٔ معانی شود.
رحم . [ رُ ] (ع مص ) رُحُم . رحمت . بخشیدن کسی را و مهربانی و عطوفت نمودن بر او. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). بخشودن . مهربانی کردن . (م...
رحم . [ رُ ح ُ ] (ع مص ) رُحْم . رجوع به رُحْم شود.
رحم . [ رَ ح َ ] (ع مص ) رَحْم . مصدر به معنی رحامة. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رَحِمت ْ رَحَماً و رَحْماً؛ یعنی بیمار رَحَم گردید. (منت...
rahm این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
مَرژ (اوستایی: مَرِژدا)
دَیا، کریپ (سنسکریت)
آفریت (کردی: آفره ت)
ژامال (کردی: زامال)
دل رحم . [ دِ رَ ] (ص مرکب ) دل رحیم . باشفقت . نرم دل . مقابل سخت دل . مقابل سنگدل . آنکه نسبت به دیگران احساس ترحم کند. مهربان . شفیق .
ام رحم . [ اُم ْ م ِ رُ ] (اِخ ) مکه ٔ معظمه . (از معجم البلدان ) (از مراصد الاطلاع ). مکه را گویند بمناسبت رحمتی که خداوند به این شهر عطا فرمو...