اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رحی

نویسه گردانی: RḤY
رحی . [ رَح ْی ْ ] (ع مص ) رَحْو. ساختن آسیا و یا گردانیدن آن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رحیت الرحا؛ به معنی رحوت الرحا است . (منتهی الارب ). به معنی رحا یرحو و آن نادر است . (از اقرب الموارد). رجوع به رحو شود. || گرد شدن مار. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). به معنی رحا یرحو و آن نادر است . (از اقرب الموارد). و رجوع به رحو شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
رحی . [ رَ حا] (ع اِ) سنگ آسیا. (دهار) (غیاث اللغات ) (صراح اللغة). سنگ آسیا. مؤنث است . ج ، اَرْحی (اَرْح )، اَرْحاء، اُرْحی ّ، رِحی ّ، رُحی ...
رحی . [ رَ حی ی ] (ع اِ) ج ِ رَحی ̍. (منتهی الارب ).
رحی . [ رُ حی ی ] (ع اِ) ج ِ رَحْی ̍. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). رجوع به رَحی ̍ شود.
رحی . [ رِ حی ی ] (ع اِ) ج ِ رَحی ̍. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به رَحی ̍ شود.
رحی . [ رَ حا ] (اِخ ) نام جایی است به سیستان و نسبت بدان رحایی باشد. (یادداشت مؤلف ). موضعی است به سجستان ، از آن موضع است محمدبن احمدب...
رحی الید. [ رَ حَل ْ ی َ ] (ع اِ مرکب ) دستاس . (ناظم الاطباء).
رهی . [ رَ ] (ص نسبی ، اِ) ۞ رونده . (برهان ) ۞ . روان . (فرهنگ فارسی معین ). مسافر. (یادداشت مؤلف ). || غلام . (از فرهنگ فارسی معین ) (ان...
رهی . [ رُ ها ] (اِخ ) شهری است ، از آن شهر است زید رهاوی بن ابی انیسة، و یزید رهاوی بن سنان و حافظ عبدالقادر رهاوی . (منتهی الارب ).
رهی . [ رَ ] (اِخ ) اصفهانی . محمدابراهیم مشهور به قصاب . متوفای 1226 هَ . ق . از گویندگان اصفهان بود. بیت زیر از اوست :تا کی بود به حسرت چشم...
رهی . [ رَ ] (اِخ ) تهرانی . سلطانعلی بیگ نواده ٔ علی قلی خان شاملو، از گویندگان قرن یازدهم هجری بود. بیت زیر از اوست :از خرابی می گذشتم منزل...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.