رخ
نویسه گردانی:
RḴ
رخ . [ رُخ خ ] (ع اِ) رُخ . گیاهی است نرم و سست . (از اقرب الموارد). || مهره ای است در شطرنج . ج ، رِخاخ ، رِخَخة. رخ شطرنج . (دهار). مهره ای است در شطرنج که با آن بازی کرده شود. (از اقرب الموارد). و رجوع به رُخ (مخفف ) در این معنی شود. || (اِخ ) مرغی است بزرگ جثه که کرگدن را به منقار یا به چنگال برداشته می پرد و جاحظ گفته است این همان مرغی است در جزایر چین که یک بال آن ده هزار باع درازا دارد. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). مرغی است بزرگ و یکی آن رُخّة است . (از اقرب الموارد). رجوع به رُخ مخفف در این معنی شود.
واژه های همانند
۶۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
رخ گردانیدن . [ رُگ َ دَ ] (مص مرکب ) روی گردانیدن . روگردان شدن . رو گرداندن . پشت کردن . رخ تافتن . روی تافتن : چون دلارام می زند شمشیرسر ...
رخ برافروختن .[ رُ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) رنگ به چهره آوردن . به رنگ آوردن رخسار. رنگ رخساره بگردانیدن بسبب حالتی درونی و آن گاه از ش...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
بر رخ انگشت سیاهی کشیدن . [ ب َرْ، رُ اَ گ ُ ت ِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه است از رسوا نمودن . (آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ) : ز لوح سی...