اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رخ

نویسه گردانی: RḴ
رخ . [ رُ ] (اِخ ) نام کوهی است میان اصفهان و چهارمحال و نیز نام جهت جنوبی همان کوه مقابل سینه که شمالی آن است . (یادداشت مؤلف ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
رخ فروز. [ رَ ف ِ ] (اِ مرکب ) دست اورنجی از طلا و نقره که چهارتو تافته باشند. (از برهان ) (ناظم الاطباء). رخ گیره . رجوع به رخ گیره شود.
رخ فروز. [ رُ ف ِ ] (اِ مرکب ) روز هفتم از هر ماه شمسی . (ناظم الاطباء). روز هفتم از ماههای ملکی . (آنندراج ) (از برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (از ...
ساده رخ . [ دَ / دِ رُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) امرد. بی ریش . ساده . ساده روی . ساده زنخ . ساده زنخدان . ساده شکر. ساده نمک : ساده رخ نزد آنکه خویش...
لاله رخ . [ ل َ / ل ِ رُ ] (ص مرکب ) از صفت نیکوان .صاحب گونه های سرخ و لاله مانند. نیکوروی : بدین ۞ لاله رخ گفته بد در نهفت که شاه گرانم...
شعله رخ . [ ش ُ ل َ / ل ِ رُ ] (ص مرکب ) تابنده روی . شعله روی . (ناظم الاطباء). و رجوع به شعله روی شود.
غازه رخ . [ زَ / زِ رُ ] (ص مرکب ) روی به رنگ غازه : سوزنیم مرد به اندازه ... (شرم مرد)تازه دل و غازه رخ و تازه ...سوزنی .
کیوه رخ . [ ] (اِخ ) کوهی است که خط سرحدی ایران و ترکیه بدان می گذرد. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 41).
شخ و رخ . [ ش َخ خ ُ رَخ خ ] (ص مرکب ، از اتباع ) در تداول عامه از اتباع و عوام شق و رق گویند. (یادداشت مؤلف ). آخته . آخته قامت . مقابل ...
پائین رخ . [ رُ ] (اِخ ) بلوکی ازولایت تربت حیدریه ٔ خراسان . قراء آن 62 و مساحت پانزده فرسنگ مربع و مرکز آن قصبه ٔ بُرس است . این ناحیه از ...
خلیده رخ . [ خ َ دَ / دِ رُ] (ص مرکب ) صورت خراشیده سوک و نوحه را : زن گازر از درد کودک نوان خلیده رخان تیره گشته روان .فردوسی .
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۷ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.