اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رخ

نویسه گردانی: RḴ
رخ . [ رُ ] (اِخ ) نام کوهی است میان اصفهان و چهارمحال و نیز نام جهت جنوبی همان کوه مقابل سینه که شمالی آن است . (یادداشت مؤلف ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۶ مورد، زمان جستجو: ۱.۱۳ ثانیه
رُخ یکی از مهره‌های شطرنج است که می‌تواند به‌طور نامحدود در طول و عرض صفحهٔ شطرنج حرکت کند. هر یک از بازیکنان دو رخ دارد که در گوشه‌های صفحه قرار می‌گ...
رخ رخ . [ رَ رَ ] (ص مرکب ) رخنه رخنه . (یادداشت مؤلف ). چاک چاک . ظاهراً مبدل و مخفف لخت لخت است : ای کرده دلم غم تو رخ رخ تا چند کنم ز ع...
رخ رخ . [ رِ رِ ] (اِ صوت ) رِخ . آواز دندان . (فرهنگ نظام ). ژغ ژغ . و رجوع به رِخ شود.
آب رخ . [ ب ِ رُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اعتبار. جاه . آبرو : آب رخ زآب پشت بگریزدکآب پشت آب رویها ریزد. سنائی .در جستن نان آب رخ خویش ...
رزم یازده رخ . [ رَ م ِ دَه ْ رُ ] (اِخ ) رزمی بوده که یازده پهلوان ایران و یازده پهلوان توران دودو با هم معارض شدند، آخر پهلوانان ایران...
رخ کن . [ رُ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چناران بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. سکنه ٔ آن 86 تن . آب آن از چشمه . محصول عمده ٔ آن غلات و بنشن است ...
مه رخ . [ م َه ْ رُ ] (ص مرکب ) ماه رخ . که دارای رخساری چون ماه است . || مجازاً، زیبا. خوب روی : از مه رخ من شدی خبرپرس ها مه رخ مهربانم...
نیم رخ . [ رُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) تصویر یک چشمی ، چرا که آن نصف چهره را دارد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). کنایه از نیم رخساره باشد که مصوران...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
جوش غرور جوانی‌، آکنه
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۷ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.