اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رخشان

نویسه گردانی: RḴŠAN
رخشان . [ رُ ] (نف ) رَخْشان . رخشا. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (از برهان ). صفت فاعلی است از رخشیدن با معنی مبالغه در مفهوم فروزان . (از شعوری ج 2 ص 12). تابان . روشن . (از برهان ) (رشیدی ) (کشف اللغات ) (لغت محلی شوشتر) (غیاث اللغات ). درخشان . (لغت فرس اسدی نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ نخجوانی ). تابنده . فروزان . بَرّاق . درخشان . در حال رخشیدن . نیر. نیره . انور. منیر. منیره . لامع. لامعه . متلألی ٔ. باتلألؤ. آبدار. مضی ٔ. واضح . لامح . لایح . (یادداشت مؤلف ). دُلامِص . دُلَمِص . دُمالِص . دُمَلِص . (منتهی الارب ). و رجوع به رَخْشان شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
رخشان . [ رَ ] (نف ) رُخْشان . صفت فاعلی حالی از رخشیدن . تابان و روشن و درخشان . (ناظم الاطباء). صفت مشبهه از رخشیدن . (فرهنگ نظام ) : نشسته...
هفت رخشان . [ هََ رَ ] (اِ مرکب ) کنایه از هفت کوکب است که سبعه ٔ سیاره باشد. (برهان ).
سرای هفت رخشان . [ س َ ی ِ هََ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان . (برهان ) (آنندراج ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.