اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رد

نویسه گردانی: RD
رد. [ رَدد ] (ع اِمص ) مقابل قبول . (یادداشت مؤلف ). نپذیرفتن . مردود کردن : رد خلق چون قبول ایشان بودو قبول ایشان چون رد. (کشف المحجوب ). دست رد بر روی التماس سلطان نهادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 261).
رد عام و قبول عامی چیست
گر تمامی تو ناتمامی چیست .

اوحدی .


- امثال :
رد خلق قبول خالق (یا) قبول خدا . (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 866).
رد دشمن قبول دوست است . (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 866).
- رد و قبول ؛ نپذیرفتن و پذیرفتن . رد کردن و قبول کردن :
ازپی رد و قبول عامه خود را خر مساز
زآنکه نبود کار عامی جز خری یا خرخری .

سنائی .


در یکی گفته که بگذر زآن خود
کآن قبول طبع تو رد است رد.

مولوی .


مالک رد و قبول هرچه کند پادشاست
گر بکشد حاکم است ور بنوازد رواست .

سعدی .


مالک ملک وجود حاکم رد و قبول
هرچه کند جور نیست ور تو بنالی جفاست .

سعدی .


چون رد و قبول همه در پرده ٔ غیب است
زنهار کسی را نکنی عیب که عیب است .

سعدی .


|| فزونی و نمو (محصول ). گویند: ضیعة کثیرة الرد و المرد. (از اقرب الموارد). || رده . (آنندراج ). رده ٔ دیوار. (غیاث اللغات از صراح اللغه ). || (اِ) (اصطلاح فقه ) در تداول فقه ، قسمتی از ترکه که پس از وضع سهام صاحبان فرض باقی می ماند و به یکی از آنان داده میشود و یا به نسبت سهام بین ایشان تقسیم میگردد. (یادداشت مؤلف ). || اثر. جای پا.
- رد پا ؛ اثر پا و نشان پا.(ناظم الاطباء). نشان کف پا بر زمین . ایز. پی .
- امثال :
رد پاها تا لب دریا بود . (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 866).
|| (ص ) ردی وهیچکاره . (ناظم الاطباء). زبون و فاسد. (یادداشت مؤلف ). ردی و زبون و هیچکاره . (آنندراج ) (از اقرب الموارد) : هر جنس که آورده بودند از اختیار و رد می فرمودی تا می گرفتندی بقیمت تمام . (جهانگشای جوینی ). || امر رد؛ کار مخالف آنچه سنت بر آن است . (از اقرب الموارد). مخالف سنت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِمص ) گرفتگی زبان . (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). یقال : فی لسانه رد؛ ای حبسة. (منتهی الارب ). حُبْسة یا بستگی زبان بهنگام گفتن . (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
ردء.[ رَدْءْ ] (ع مص ) یار و معاون گردانیدن کسی را. (ناظم الاطباء). یار کسی گردانیدن دیگری را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). ...
رد زدن . [ رَ زَ دَ ] (مص مرکب ) رد پای کسی را گرفتن . || نشان به جایی بردن . (فرهنگ فارسی معین ).
رد شدن . [ رَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) قبول نشدن . پذیرفته نشدن . مردود گردیدن . (یادداشت مؤلف ). مردودشدن . رفوزه شدن (در امتحان ). (فرهنگ فارسی ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
بد و رد. [ ب َ دُ رَ ] (ص مرکب ، از اتباع ) ۞ بدوبیراه . (از فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ): فلان بچه های بد و ردی دارد. با آدمهای بد و رد ...
رد و بد. [ رَ دُ ب َ ] (ص مرکب ، از اتباع ) (از: «رد» عربی + «بد» فارسی ) ناسزا و ناخوب . سخنهای کج واکج که در حالت بحث و مکابره بر زبان آرن...
رد گشتن . [ رَ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) قبول نشدن . رد شدن . مردود شدن : گر نیندی واقفان امر کن در جهان رد گشته بودی این سخن . مولوی .و رجوع به ...
این واژه ها عربی است و پارسی جایگزین آنها اینهاست: وینیم (سنسکریت: وینیمَیَ) ویاهور (سنسکریت: ویاوَهور)
رد مظالم . [ رَدْ دِ م َ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رد مظلمه . در اصطلاح فقه ، مالی که کسی به حاکم شرع دهد بابت دین یا دیونی که بر ذمّ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.