رز
نویسه گردانی:
RZ
رز. [ رَزز ] (ع مص ) سپوختن و فروبردن ملخ دم خود را بزمین تا خایه نهد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (منتهی الارب ). فروبردن دم خود را بزمین برای تخم نهادن . (از اقرب الموارد). دنبال بزمین فروبردن ملخ . (تاج المصادر بیهقی ). || خسته کردن کسی را به نیزه . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). نیزه زدن کسی را. (از اقرب الموارد). نیزه زدن . (مهذب الاسماء). || نیکو کردن زرفین در را. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). زفرین بر جای نیکو کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || ثابت و استوار کردن چیزی را در چیزی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). چیزی در زمین یا دیوار استوار کردن . (تاج المصادر بیهقی ). ثابت و استوار کردن چیزی در چیزی . گویند: رَزّ السکین َ فی الحائط و السهم َ فی القرطاس ؛ ای أثبتهما. (از اقرب الموارد). || کارد بزمین فروبردن یا به صید. (مصادر اللغه ٔ زوزنی ). || بانگ کردن آسمان از باران . (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
اسب رز. [ اَ رِ ] (اِ مرکب ) رجوع به اسب ریس شود.
اسپ رز. [ اَ رِ ] ۞ (اِ مرکب ) اسپرس . (جهانگیری ). اسپریس . اسفریس . میدان . فضا. عرصه . (برهان ). || رزمگاه . رجوع به اسب ریس و اسپ ریس و اس...
دختر رز. [ دُ ت َ رِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب لعلی باشد. (برهان ). شراب انگوری . (شرفنامه منیری ) (آنندراج ). مجازاً باده . ش...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
میان رز. [ رَ ] (اِخ ) دهی است از بلوک آلیان دهستان ماسوله بخش مرکزی شهرستان فومن ، واقع در 2هزارگزی شمال شوسه ٔ فومن به ماسوله . با 164 ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
گارسیا گوتی رز. [ رِ ] (اِخ ) ۞ آنتونیو. مصنف درام نویس اسپانیولی متولد در شیکلانا. وی درامهای رمانتیک دارد. (1813 - 1884 م .).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
رذ. [ رَذذ ] (ع مص ) باریدن باران نرم و ریزه و یا باران پیوسته ٔ ریزه که به غبار ماند.(آنندراج ) (ناظم الاطباء). رَذاذ. (از اقرب الموارد). ...