اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رز

نویسه گردانی: RZ
رز. [ رَ ] (اِخ ) نام محلی از رستاق انار طسوج به ناحیت قم . رجوع به ترجمه ٔ تاریخ قم ص 121 و 113 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
رز. [ رَ ] (اِ) ۞ درخت انگور. (فرهنگ جهانگیری ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ص 6) (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ). تاک مو. ج ، ر...
رز. [ رُ ] (فرانسوی ، اِ) ۞ گُل سرخ . گُل محمدی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به دو کلمه ٔ بالا شود.
رز. [ رِ ] (نف مرخم )مخفف ریز. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (از فرهنگ جهانگیری ). مخفف ریز و ریزنده . (ناظم الاطباء). مخفف ر...
رز. [ رِ ] (ع اِ) در عربی شالی را گویند که برنج پوست دار باشد، چه رَزّاز برنجکوب را گویند. (برهان ) (لغت محلی شوشتر). رجوع به رُزّ شود.
رز. [ رُ ] (ع اِ) برنج . اَرُزّ. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به رُزّ و اَرُزّ شود.
رز. [ رَزز ] (ع مص ) سپوختن و فروبردن ملخ دم خود را بزمین تا خایه نهد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (منتهی الارب ). فروبردن دم خود را بزمین...
رز. [ رُزز ] (ع اِ) لغتی است در اَرُزّ و آن در عصر ما بیشتر مصطلح است . (از اقرب الموارد). برنج . (آنندراج ) (منتهی الارب ). مؤلف نشوءاللغه ...
رز. [ رِزز ] (ع اِ) آوازی که از دور آید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آوازی که از دور آید یا عام است . (منتهی الارب ). || آواز تندر. (ن...
رز. [ رَ ] (اِخ ) دهی از بخش نمین شهرستان اردبیل . سکنه ٔ آن 482 تن . آب آنجا از چشمه و محصول عمده ٔ آن غلات و حبوب است . (از فرهنگ جغرافی...
آب رز. [ ب ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در تداول شعرا، شراب . خمر : آب رز باید که باشد در صفا چون آب زرگر ز زَرّمغربی ساغر نباشد گو مباش .ا...
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.