رسته گردیدن . [ رَ ت َ
/ ت ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) رسته شدن . رهایی یافتن . آزاد گردیدن . خلاص یافتن . خلاص گشتن
: سخن خوب گوید چو دارد خرد
چو باشد خرد رسته گردد ز بد.
فردوسی .
ببینیم تا چون توان کرد کار
که تا رسته گردند آن دو سوار.
فردوسی .
نشین راست با هر کسی راست خیز
مگر رسته گردی گه رستخیز.
اسدی .
روزم به وفا خجسته گردد
بختم ز بهانه رسته گردد.
نظامی .
و رجوع به رسته ورسته شدن و پاورقی آن و رسته گشتن شود.