اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رشک

نویسه گردانی: RŠK
رشک . [ رِ ] ۞ (اِ) تخم شپش . (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). تخم شپش و کیک و صوابه . (ناظم الاطباء): نبات الدروز؛ شپش و بیضه ٔ آن که رشک باشد. (منتهی الارب ). صاحب برهان در بیان معنی رشک به چندوجه خطا کرده یکی ... دیگر گفته کرمی است و آن تخم شپش ریز است و آنرا به فتح نیاورده اند به کسر است ، دیگر گفته عربان آنرا صواب گویند، آن نیز خطاست زیرا که عربان آنرا صوابه گویند بر وزن غرابه و آن تخم شپش است و کرم نیست . (انجمن آرا) (آنندراج ) :
مخرج گند جهنم دهنش
محشر رشک و شپش پیرهنش .

ابوالخطیر منجم .


سرش ز رشک چو بر پشم ریخته خشخاش
بغل ز گند چو در کوره سوخته مردار.

مختاری (از انجمن آرا).


پوستین وی آشیان شپش
خانه ٔ رشک و خانمان شپش .

پوربهای جامی (از انجمن آرا).


بوالمجدک رشکن آنکه از رشک
صد خوشه ز سر توان درودش
پرشاخ و سپید گشت از رشک
سر همچو سر درخت تودش .

اثیر اومانی .


|| چرک و ریم . (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر) (برهان ). آنچه از جروح و قروح تراود. (انجمن آرا) (آنندراج ). || (حامص ) پژمردگی . (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر). ژولیدگی . (از انجمن آرا) (آنندراج ). || (ص ) ضعیف . ناتوان . (لغات ولف ) :
خرد چون شود کهتر و نام رشک
چنان هم که دیوانه خواهد پزشک .

فردوسی .


|| شخص راست ایستاده . (ناظم الاطباء). راست ایستاده . (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ) (لغت محلی شوشتر).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
رشک . [ رَ ] (اِ)حسد و رقابت و حسادت . (ناظم الاطباء). حسد. (از برهان ) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). حسد. (از لغت فرس اسدی )...
رشک . [ رِ ] (معرب ، اِ) ریش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || مردی که ریش او کلان و انبوه باشد. شخص ریش پهن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموار...
رشک . [ رُ ] (اِ) عقرب . (از انجمن آرا) (از آنندراج ). عقرب و کژدم . (برهان ) (لغت محلی شوشتر،نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). کژدم . (منتهی الارب ...
رشک . [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان طبس مسینا از بخش درمیان شهرستان بیرجند. آب آن از چشمه .محصولات عمده غلات . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9...
رشک . [ رِ ] (اِخ ) لقب یزیدبن ابویزید است . از کثرت غیرت و تعصب ، این کلمه ٔ عربی را به ارشک فارسی عوض کرده و معرب ارشک ، رشک شده . (از ...
رشک بر. [ رَ ب َ ] (نف مرکب ) رشک برنده . حسود. صاحب غیرت . حاسد. غیور. (یادداشت مؤلف ) : نباشد هیچ زن را رشک بر شوی که شوی رشک بر باشد بلاجوی...
رشک کش . [ رَ ک ُ ] (ن مف مرکب ) رشک کشته . آنکه از رشک کشته شود. (آنندراج ) : مرحمت های درد اگر این است می شود رشک کش دوایی چند.ظهوری (از آن...
مِه به معنای بزرگ است.
مَه رشک: 1- به صورت مستقیم اشاره به خورشید دارد که نورانی تر از ماه در آسمان و موجب رشک اوست. این ترکیب در اشعار گذشتگان به صورت دیگری بکار رفته ا...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.