اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رشم

نویسه گردانی: RŠM
رشم . [ رَ ] (ع اِ) رَشَم . باران . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). رجوع به رَشَم شود. || اثر. (اقرب الموارد). || مهر چوبین که انبار غله و خنور را بدان مهر کنند. (فرهنگ اوبهی ). جوالیقی در ذیل کلمه ٔ روشم و روسم ، رسم را به معنی مهر آورده و در حاشیه آمده است رشم به شین معجمه ایضاً. رجوع به المعرب جوالیقی ص 160 و حاشیه ٔ آن و ماده ٔ رَسْم در همین لغت نامه شود.
- رشم کردن ؛ برحسب صورت «رشم » بمعنی مهر کردن است و این ترکیب با ترکیب رشم فروشی تنها در این دو بیت خاقانی به نظررسیده است :
حدیث بوزنه خواندی و رشم کردن او
چو طیره گشت کفایت ده خراسانی
چه گفت بوزنه را؟ گفت : کون دریده زنا
برای رشم فروشیت کو زبان دانی .

خاقانی .


در حاشیه ٔ چ سجادی هم تنها کلمه ٔ رشم معنی شده است اما بظاهر وشم کردن صحیح است .رجوع به «وشم » و «وشم کردن » شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
رشم . [ رَ ش َ ](ع اِ) باران . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). رجوع به رشم شود. || سیاهی که در روی کفتار باشد. (ناظم الاطباء) (آ...
رشم . [ رَ ] (ع مص ) نوشتن و نگار کردن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). نوشتن . (از اقرب الموارد) (از نشوءاللغة ص 5). || مهر کردن ا...
رشم . [ رَ ش َ ] (ع مص ) بوی طعام بردن و حریص گردانیدن بر آن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
رشم . [ رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان طرود بخش مرکزی شهرستان شاهرود. سکنه 350 تن . آب آن از چشمه . محصولات عمده جو و ارزن و ذرت و شلغم و مختص...
ام رشم . [ اُم ْ م ِ رَ ش َ ] (ع اِ مرکب ) کفتار. (از المرصع). || داهیه . (از المرصع). || بزعم بعضی اِست را نیز گویند. (از المرصع).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.