رض
نویسه گردانی:
RḌ
رض . [ رَض ض ] (ع مص ) کوفتن و ریزه کردن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خرد کردن . شکستن . (یادداشت مؤلف ). کوفته و ریزه کردن . (ازدهار): عسر الرض ؛ دشوار شکستن . (از یادداشت مؤلف ).خرد و مرد کردن . (مصادر اللغه ٔ زوزنی ) (تاج المصادربیهقی ). || در تداول طب قدیم ، تفرق اتصال که استخوان خردشده باشد. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- رض اذُن ُ ؛ انکسار اذن .تفرق اتصال غضروف گوش . (یادداشت مؤلف ).
|| دویدن . || به پای زدن و دوانیدن ستور. (از دهار).
واژه های همانند
۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
رز. [ رِ ] (ع اِ) در عربی شالی را گویند که برنج پوست دار باشد، چه رَزّاز برنجکوب را گویند. (برهان ) (لغت محلی شوشتر). رجوع به رُزّ شود.
رز. [ رُ ] (ع اِ) برنج . اَرُزّ. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به رُزّ و اَرُزّ شود.
رز. [ رَزز ] (ع مص ) سپوختن و فروبردن ملخ دم خود را بزمین تا خایه نهد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (منتهی الارب ). فروبردن دم خود را بزمین...
رز. [ رُزز ] (ع اِ) لغتی است در اَرُزّ و آن در عصر ما بیشتر مصطلح است . (از اقرب الموارد). برنج . (آنندراج ) (منتهی الارب ). مؤلف نشوءاللغه ...
رز. [ رِزز ] (ع اِ) آوازی که از دور آید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آوازی که از دور آید یا عام است . (منتهی الارب ). || آواز تندر. (ن...
رز. [ رَ ] (اِخ ) نام محلی از رستاق انار طسوج به ناحیت قم . رجوع به ترجمه ٔ تاریخ قم ص 121 و 113 شود.
رز. [ رَ ] (اِخ ) دهی از بخش نمین شهرستان اردبیل . سکنه ٔ آن 482 تن . آب آنجا از چشمه و محصول عمده ٔ آن غلات و حبوب است . (از فرهنگ جغرافی...
رزء. [ رُزْءْ ] (ع اِ) مصیبت و آفت و آسیب . ج ، اَرْزاء. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). مصیبت بزرگ . پیش آمد بد. (فرهنگ فارسی معین ...
رزء. [ رُزْءْ ] (ع مص ) رسیدن از مالش چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): رزٔه رزءً و مَرْزِئةً؛ رسید از آن خیر را. و در حدیث سراقة: فلم ...
آب رز. [ ب ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در تداول شعرا، شراب . خمر : آب رز باید که باشد در صفا چون آب زرگر ز زَرّمغربی ساغر نباشد گو مباش .ا...