رف . [ رَ ] (اِ) برآمدگی و سکویی است که بر در خانه ها برای نشستن سازند. (آنندراج ) (انجمن آرا). سکویی که بر در خانه بجهت نشستن سازند. (برهان ). طاقچه و سکویی که بر در خانه ها برای نشستن سازند. آنچه برای نشستن مردم بصورت طاق بر در عمارت سازند. (غیاث اللغات ). بیرون داشتی که بر در دیوار عمارت برای نشست کنند و این نوع در عمارت ملک بالا بود. (شرفنامه ٔ منیری ). || درون خانه ها برای نهادن ظروف و لباس طاقی را خالی گذارند و این معروف است . (آنندراج ) (انجمن آرا). طاقچه ای که در دیوار اطاق با گچ ، گل ، تخته و غیره سازند و بر روی آن چیزها گذارند. (فرهنگ فارسی معین ). طاق مانندی در دیوار درون خانه که در بالای طاقچه سازند و در آن نیز اسباب زینت و جز آن گذارند. (ناظم الاطباء).برآمدگی باشد از دیوار. (غیاث اللغات ). برآمدگی باشد از دیوارها درون خانه بقدر چهار انگشت یا بیشتر که از برای زینت خانه چیزها بر آن گذارند و در عربی نیز آن برآمدگی را رف گویند. (برهان ) (مهذب الاسماء). جایی در دیوار برای نهادن مایحتاج برتر از طاقچه . برواره . طاقچه برزبر طاقچه . طبقه ٔ بالای طاقچه . طاقچه . طبقه . طاقچه بر زیر سقف . (یادداشت مؤلف )
: برگرفت از لب رف سیمین جامی را
بر دگر دستش جامی و مدامی را.
منوچهری .
کند مشحون همه طاق رف آن
به تفسیر وبه اخمار و به اشعار.
مسعودسعد.
در نظم و نثر طاقم از آفاق برمنه
شعر مرا به طاق و حدیث مرا به رف .
ادیب صابر.
-
ریش و رف و طاقچه نداشتن ؛ بمزاح ، که سرنگاه نتواند داشتن . (یادداشت مؤلف ).
|| طاق . (دهار)
: ز رفرف بر رف طوبی علم زد
وز آنجا بر سر سدره قدم زد.
نظامی .
پس آنگاه رفرف گرانپای شد
رف خانه ٔ مکمنش جای شد.
هاتفی (از شعوری ).