اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رنگ گرفتن

نویسه گردانی: RNG GRFTN
رنگ گرفتن . [ رَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) رنگ پذیرفتن . رنگ برداشتن . (آنندراج ) (بهار عجم ). رجوع به رنگ پذیرفتن و رنگ برداشتن شود :
ز روی من چو سر کوی او نشان گیرد
ز شرم یاسمنش رنگ ارغوان گیرد.

سیدحسن شرفی (از آنندراج ).


|| رنگ دادن و رنگ گرفتن یا رنگ ستاندن ؛ متغیر شدن رنگ بسبب خجالت و انفعال . (آنندراج ). رنگ برنگ شدن و شرمنده شدن . (فرهنگ نظام ). رنگ برنگ شدن . رنگ آوردن . (آنندراج ). رجوع به رنگ برنگ شدن و رنگ آوردن و رنگ دادن شود. || رنگ بردن . رنگ چیزی را زایل ساختن و آن را بیرنگ کردن :
دمی که ره به من آن تیزچنگ می گیرد
ز سینه ام دل و از چهره رنگ می گیرد.

ملا مفید بلخی (از بهار عجم ).


|| رونق گرفتن . رواج گرفتن : و عالم از او [ از امیر طاهر ] رنگ گرفت . (تاریخ سیستان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
رنگ گرفتن . [ رِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) آهنگی مخصوص برای رقص نواختن . رجوع به رِنگ شود.
رنگ و آب گرفتن . [ رَ گ ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) رنگ و نم گرفتن . رنگ و بوی گرفتن . رونق و صفا و طمطراق پیدا کردن . (از آنندراج ).- چهره ٔ ...
رنگ و نم گرفتن . [ رَ گ ُ ن َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) رونق و صفا گرفتن . شأن و شوکت پیدا کردن . رنگ و بوی گرفتن . رنگ و آب گرفتن . رجوع به ...
رنگ و بوی گرفتن . [ رَ گ ُگ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کر و فر پیدا کردن . جلال و جمال گرفتن . رونق و صفا و طمطراق یافتن . رنگ و آب گرفتن . رنگ و...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.