روح
نویسه گردانی:
RWḤ
روح . (اِخ ) ابن مسافر، مکنی به ابوبشیر. وی از حماد روایت دارد. (از تاج العروس ).
واژه های همانند
۱۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
روح و روان . [ ح ُ رَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) جان . روح : سخا نماند سخن طی کنم شراب کجاست بده بشادی روح و روان حاتم طی .حافظ.
فضل بن روح . [ ف َ ل ِ ن ِ رَ ] (اِخ ) المهلبی . عامل هارون الرشید در افریقا بودو در سال 178 هَ . ق . کشته شد. (از الاعلام زرکلی ).
روح نفسانی . [ ح ِ ن َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مراد روح حیوانی است . (فرهنگ علوم عقلی ص 282). آنچه از روح حیوانی بدماغ رسد کیفیتی دیگر پ...
روح پروردن . [ پ َرْ وَ دَ ] (مص مرکب ) پروردن روح . زنده گردانیدن . حیات بخشیدن : فراق روی تو آن روز نفس کشتن بودنظر بروی تو امروز روح پ...
روح حیوانی . [ ح ِ ح َی ْ / ح ِی ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ۞ جان . (ناظم الاطباء). بخاری است لطیف که از لطافت اخلاط در دل بحسب امتزاجی ...
روح انسانی . [ ح ِ اِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جرجانی در تعریفات گوید: روح انسانی ، جسمی لطیف و عالم و مدرک از انسان است و بر روح حیوانی ...
روح بخشیدن . [ ب َ دَ ](مص مرکب ) زنده کردن . روح دادن . رجوع به روح شود.
روح شیرازی . [ ح ِ ] (اِخ ) رجوع به روح عطار شود.
روح قزوینی . [ ح ِ ق َزْ ](اِخ ) رجوع به روح اﷲ قزوینی و فرهنگ سخنوران شود.
روح الارواح .[ حُل ْ اَرْ ] (ع اِ مرکب ) اصطلاحی است در موسیقی .