روح افزای . [ اَ ] (نف مرکب ) روح افزا. رجوع به روح افزا شود
: گهی به «بست » در این بوستان طبعافزای
گهی به بلخ در آن باغهای روح افزای .
فرخی .
عقل رامشگری است روح افزای
عدل مشاطه ای است ملک آرای .
سنایی .
گر کشتنیم چنان کش از بهر خدای
کز بنده شنیده باشی ای روح افزای
زآن میگون لب و زآن مژه ٔ جانفرسای
مستم کن و آنگه رگ جانم بگشای .
خاقانی .
حیات بخش روح افزای و طربناک دلگشای . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص
12). و رجوع به روح فزا شود.