اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

روزافزون

نویسه گردانی: RWZʼFZWN
روزافزون . [ اَ / زَف ْ ] (نف مرکب ) چیزی که هر روز بیفزاید و ترقی کند. (آنندراج ) (از فرهنگ نظام ). مترقی . (یادداشت مؤلف ) :
خرد و مردمیش روزافزون
فضل و آزادگیش مادرزاد.

فرخی .


چه روزافزون و عالی دولت است این دولت سلطان
که روزافزون بدو گشته ست ملک و ملت و ایمان .

فرخی .


آخر ای آفتاب روزافزون
کی دمد صبح این شب دیجور؟

مسعودسعد.


با محلی چو مهر روزافزون
با سپاهی چو ابر صاعقه بار.

مسعودسعد.


نادره ای گردد و از این هم زیادت شود که جوان است و روزافزون . (چهار مقاله ).
باد عمرش چو جاه روزافزون
عمر اعداش عمر روزسپوز.

انوری .


چون بود دولت تو روزافزون
چه زیان از حسود کارافزای .

انوری .


دل کشته ام در پای تو شب زنده دارم لاجرم
خوابم همه شب کاسته زین درد روزافزون نگر.

خاقانی .


آخر چه خون کرد این دلم کامد بناخن خون او
هم ناخنی کمتر نگشت اندوه روزافزون او.

خاقانی .


دختر شاه مغرب آزریون
آفتابی چوماه روزافزون .

نظامی .


رونقت را روزافزون میکنم
نام تو بر زر و بر نقره زنم .

مولوی .


ماه منظور آن بت زیبای من
سرو روزافزون مهرافزای من .

سعدی .


نشان بخت بلند است و طالع میمون
علی الصباح نظر بر جمال روزافزون .

سعدی .


ای مه صاحبقران از بنده حافظ یاد کن
تا دعای دولت آن حسن روزافزون کنم .

حافظ.


من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده ٔ عصمت برون آرد زلیخا را.

حافظ.


حسن روزافزون نگر کان شاهد زرین نقاب
دی هلالی بود و دیشب ماه و امروز آفتاب .

بابافغانی (از آنندراج ).


|| در اشعار شاعران صفت پادشاه نیز آمده که گویا بمعنی مترقی و روز بروز پیشرفت کننده است :
بجمله گفتند ای شهریار روزافزون
خدایگان بلنداختر بلندمکان .

فرخی .


بنام ایزد شاهنشهی است روزافزون
امید خلق همیدون بدو گرفته قرار.

فرخی .


شاه روزافزون خوانند ترا باز امسال
زآنکه هرروز فزونی چو شکوفه ببهار.

فرخی .


زهی مظفر پیروزبخت روزافزون
زهی موحد پاکیزه دین و یزدان دان .

فرخی .


ایا مظفر پیروزبخت روزافزون
بگیر گیتی و در وی بساط دین گستر.

مسعودسعد.


|| (اِ مرکب ) خوشبختی . || تهنیت دوستانه . درود و تهنیت . (ناظم الاطباء). دعا. (فرهنگ شعوری ). || صدقه . (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ). خیر. (فرهنگ شعوری ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
روزافزون . [ اَ / زَف ْ ] (اِخ ) رجوع به اسکندر... شود.
روزافزون . [ اَ / زَف ْ ] (اِخ ) رجوع به رستم ... شود.
علی روزافزون . [ ع َ ی ِ اَ ] (اِخ ) ابن بهرام بن اسکندر روزافزون . وی در زمان حکومت سیدعبداﷲبن سیدعبدالکریم ، صاحب اختیار امور ملک و مال ماز...
اسکندر روزافزون . [ اِ ک َ دَ رِ رو اَ ] (اِخ ) نوکر سید غیاث الدین و سپس سید مرتضی . والی ساری او را تربیت کرد و زمام امور ملک و مال را در قبض...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.