گفتگو درباره واژه گزارش تخلف روس نویسه گردانی: RWS روس . (اِ) ۞ مخفف روپاس پهلوی . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). روباه . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به روباه شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۲ ثانیه واژه معنی روس روس . [ رَ ] (ع اِ) انه لروس سوء؛ یعنی بد مرد است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || عیبی که در کراع (پایچه ٔ گاو و گوسفند) باشد. (از اق... روس روس . [ رَ ] (ع مص ) بسیار خوردن .(از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || خرامیدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (برهان قاطع). رفتار بط... روس روس . (ع مص ) لغتی در رأس . جدا کردن و بریدن . (از دزی ج 1 ص 569). || جدا کردن دانه ٔ ارزن یا دانه ٔ گیاهان دیگر. (از دزی ج 1 ص 569). روس روس . [ رُوْ وَ ] (ع ص ) اسبی که سر اسبهای دیگر را چون با هم روند بگزد و یا بسر زند آنها را در وقت تقدم و پیشی خود. (ناظم الاطباء). روس روس . (ص ) هر فرد از قوم روس . روسی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به روسی شود. روس روس . (اِخ ) از پسران یافث بن نوح بود. (از تاریخ گزیده چ لیدن ص 28). و رجوع به یافث شود. روس روس . (اِخ ) در استی اوریسگ ۞ ، در گیلکی اورس ۞ ، نام قوم ساکن روسیه . بخش اعظم ملت روسیه از لحاظ نژاد به دو دسته ٔ بزرگ تقسیم می شوند... روس روس . (اِخ ) نام ملکی وسیع در اقلیم ششم و هفتم . (غیاث اللغات ). ناحیتی است که مشرق وی کوه بجناک است و جنوب وی رود روتا است و مغرب وی... رؤس رؤس . [ رُ ئو ] (ع اِ) ج ِ رأس . رجوع به رأس شود. پاک روس پاک روس . [ ک ُ ] (اِخ ) ۞ فرزند ارد دوم ، پادشاه اشکانی . او دیرزمانی با رومیان در نبرد و همیشه فائق بود لیکن عاقبت در سال 38 ق . م . بدست ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود