روه
نویسه گردانی:
RWH
روه . [ رَ ] (ع مص ) جنبیدن آب بر روی زمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
واژه های همانند
۱۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
روح الهی . [ ح ِ اِ لا] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مراد از آن نفس ناطقه است .(از فرهنگ علوم عقلی تألیف دکتر سجادی ). رجوع به حکمةالاشراق مصح...
روح آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان رودبار بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین واقع در 42هزارگزی باختر معلم کلایه و 52هزارگزی راه عمومی . در دامنه ...
روح آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان ریوند بخش حومه از شهرستان نیشابور، واقع در 6 هزارگزی باختر نیشابور. منطقه ای است جلگه ای و آب و هوایی م...
روح آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان دربقاضی بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور واقع در 15هزارگزی جنوب خاوری نیشابور. منطقه ای است جلگه ای و هوایی ...
روح آباد. (اِخ )نام محله ای است به مغرب سمرقند، و قبر تیمور در مدرسه ٔ محمد سلطان نواده ٔ تیمور به همان محله ، و قبر محمد سلطان نیز به همان ...
روح آسوده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) فارغ . (ناظم الاطباء). آسوده خاطر. || کنایه از مرده و میت . (ناظم الاطباء).
روح فرسا. [ ف َ ] (نف مرکب ) آنچه روح را فرساید. جان فرسا. تلف کننده ٔ روح و مهلک . (ناظم الاطباء).
روح گداز. [ گ ُ ] (نف مرکب ) جانگداز. توان فرسا.
روح قدس . [ ح ِ ق ُ دُ / دْ ] (اِخ ) یا روح قدسی . مخفف روح القدس عربی است یعنی جبرئیل : روح قدس را ز فخر روزی صدبارگرد در و مجلسش مجال و...
روح سوخته . [ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) دشنامی است مرده را.