رؤی
نویسه گردانی:
RWY
رؤی . [ رُ ئی ی ] (ع ص ، اِ) نیک منظر. || دیدار نیک . (از ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۱۸۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
سیاه روی . (ص مرکب ) کنایه از بی شرم و شرمنده و بی آبرو. (آنندراج ) : دیدم سیاه روی عروسان سبزموی کز غم دلم بدیدن ایشان بیارمید. بشار مرغزی...
شیرین روی . (ص مرکب ) خوشروی . زیباروی . (یادداشت مؤلف ) : ای یار شیرین روی اگر سر رود از این روی نگردانم . (انیس الطالبین ص 33).
صیغه روی . [ غ َ / غ ِ رَ ] (حامص مرکب ) عمل صیغه رو. رجوع به صیغه رو و صیغه شود.
عفریت روی . [ ع ِ ] (ص مرکب ) آن که رویی چون روی دیو و عفریت دارد : آن کل عفریت روی با همه زشتی قالی بافد همی و ایضاً محفور.سوزنی .
عقیق روی . [ ع َ ] (ص مرکب )که رویی چون عقیق دارد. گلفام و گلگون : تذرو عقیق روی کلنگ سپیدرخ گوزن سیاه چشم پلنگ ستیزه کار.فرخی .
شعله روی . [ ش ُ ل َ / ل ِ ](ص مرکب ) شعله رخ . تابنده روی . (ناظم الاطباء). شعله دیدار. شعله رخسار. (آنندراج ). و رجوع به شعله رخ شود.
کنده روی . [ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) سفره ٔ روی میز. || دستمال . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). رجوع به کندوری شود.
میان روی . [ رَ ] (حامص مرکب ) میانه روی . اعتدال که نه افراط باشد و نه تفریط. (ناظم الاطباء).
ناخوش روی . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) ناخوش دیدار. ترشروی . مقابل خوشروی . رجوع به خوشروی شود.
کربنات آبدار روی؛ هیدروکربنات روی؛ هیرو زینکیت