اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

روی

نویسه گردانی: RWY
روی . (اِ) ۞ فلزی از مس به قلع آمیخته که به تازی صفر و شبه خوانند چه در رنگ شبیه به طلا است . (از انجمن آرا) (از آنندراج ). فلزی است به رنگ خاکستری متمایل به آبی و آن را برای ساختن ظروف و غیره به کار برند. شماره ٔ اتمی آن 30 و وزن اتمی آن 65/38 است . چون روی را با مس ترکیب کنند ورقه های نازک حلب حاصل شود. (فرهنگ فارسی معین ) :
تو گفتی که از آهنش کرده اند
به سنگ و به رویش برآورده اند.

فردوسی .


بفرمود کآهنگران آورند
مس و روی و پتک گران آورند.

فردوسی .


می زرد کف بر سرش تاخته
چو روی از بر زر بگداخته .

اسدی .


آهنم از آهن و رویی و گر
آب شوی آب ترا آهنم .

ناصرخسرو.


- روی سوخته ؛ سولفور مس . ۞ (از فرهنگ فارسی معین ).
- روی گداخته ؛ یعنی رویینه . نحاس . (ترجمان القرآن ).
|| خود که بر سر پوشند. (آنندراج ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۸۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
عفریت روی . [ ع ِ ] (ص مرکب ) آن که رویی چون روی دیو و عفریت دارد : آن کل عفریت روی با همه زشتی قالی بافد همی و ایضاً محفور.سوزنی .
گستاخ روی . [ گ ُ ] (ص مرکب ) کنایه از بی شرم و بی حیا. (آنندراج ). رجوع به گستاخ رو و گستاخ رویی شود.
گشاده روی . [ گ ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) آنکه حجاب ندارد. آنکه رو نبندد. || بشاش .خندان . شادان . طلق الوجه . (منتهی الارب ) : رسیدند بهرام و خسر...
کشیده روی . [ ک َ / ک ِدَ / دِ ] (ص مرکب ) آنکه صورت وی دراز باشد. (از ناظم الاطباء). اَسیل . مخروط الوجه . (یادداشت مؤلف ).
شیرین روی . (ص مرکب ) خوشروی . زیباروی . (یادداشت مؤلف ) : ای یار شیرین روی اگر سر رود از این روی نگردانم . (انیس الطالبین ص 33).
زبانی روی . [ زَ ] (ص مرکب ) کنایه از زشت . بدهیئت . نظیر دیوصورت : خداوندم زبانی روی کرده ست سیاه و لفجی و تاریک و رنجور.منوچهری .
سلامت روی . [ س َ م َ رَ ] (حامص مرکب ) صرفه جویی واعتدال و کم خرجی . (ناظم الاطباء). || نظم و انتظام در معیشت و امور زندگانی . (ناظم الاطبا...
زیاده روی . [ دَ/ دِ رَ ] (حامص مرکب ) طغیان . افراط. مبالغت . اکثار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تجاوز از حد. افراط: در دادن انعام زیاده روی می ...
ساخته روی . [ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) شرمنده که روی خود ترش کرده باشد. || کسی که روی خود بتکلف آراسته باشد. (غیاث ) (آنندراج ) : پیش رویش ...
روی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رو کردن . توجه . اقبال . استقبال . (از یادداشت مؤلف ) : سوی آسمان کردش آن مرد روی بگفت ای خدا این تن من ...
« قبلی ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ صفحه ۱۱ از ۱۸ ۱۲ ۱۳ ۱۴ ۱۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.