ری
نویسه گردانی:
RY
ری . [ رَی ی / ری ی ] (ع مص ) رِوی ̍. (ناظم الاطباء). سیراب گردیدن . (منتهی الارب ). رجوع به رِوی ̍ شود. || تازه شدن درخت وسیراب گردیدن آن . (منتهی الارب ). سیراب شدن و از تشنگی درآمدن . (از متن اللغة). || آب کشیدن ازبهر کسی . (تاج المصادر بیهقی ). || کسی را بر شتر بستن تا در خواب نیفتد. (تاج المصادر بیهقی ).
واژه های همانند
۳۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
ری . (اِ) نام دیگر حرف راء. (از المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 222). را. راء. حرف بعد از «ذ» و پیش از «ز». حرف «ر». (از یادداشت مؤلف ) : نب...
ری . [ رَ / رِ ] (اِ) وزنی معادل چهار من تبریز یعنی صدوشصت سیر. (یادداشت مؤلف ).- ری بزرگ ؛ سه هزار مثقال است . (از یادداشت مؤلف ).- ری ...
ری . [ رَی ی / ری ی ] (ع اِمص ) سیرابی و تازگی . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سیرابی و آب داری . (ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 54). رجو...
ری . [ ری ی ] (ع اِمص ) رَی ّ. (ناظم الاطباء). || (اِ) دیدار نیک . قوله تعالی : هم احسن اثاثاً و رِءْیاً ۞ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)....
ری . [ ری ی ] (ع مص ) رَی ّ.رِوی ̍. (ناظم الاطباء). رجوع به رَی ّ و رِوی ̍ شود.
ری . [ رَ ] (لاتینی ، اِ) به زبان لاتین پادشاه را نامند. (فرهنگ جهانگیری ). به زبان فرنگی شاه را گویند. (برهان ). صورتی و تلفظی از روا ۞ ...
ری . [ رَ ] (اِخ ) اسم پادشاه زاده ای بود. (فرهنگ جهانگیری ). نام پادشاه زاده ای بود. گویند او را برادری بود رازنام هردو به اتفاق شهری بنا ک...
ری . [ رَ ] (اِخ ) ناحیه ای است قدیم که در عهد هخامنشی بین دربند (دروازه ٔ بحر خزر)و دریای خزر و ماد قرار داشت ولی جزء ماد بزرگ به شمار می ...
ری ٔ. (ع اِ) نظر. دیدار. اسم است رؤیة را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نظر و نگاه . (ناظم الاطباء).
سوی، طرف، روی ؛ ری شمال : طرف شمال، سوی شمال