اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زآن

نویسه گردانی: ZʼAN
زآن . [ زُ ] (ع اِ) ۞ تلخه ٔ گندم . لغتی در زوان است . (تاج العروس ) (از المنجد) (از القاموس العصری انگلیسی - عربی ) (ناظم الاطباء). رجوع به زان و زوان شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
زآن . [ زِ ] (حرف اضافه + ضمیر اشاره ) مخفف از آن . زان . رجوع به زان شود.
زآن که. (حرف تعلیل، فا.). چون که، بدان سبب که، زانرو که. ~ اَزایر/زیرا. برای این. از برای آن. (جهانگیری). از آن جهت. بدین سبب. بدین علت. لاجرم. لهذا. ...
زعن . [ زَ ] (ع مص ) میل کردن بسوی چیزی : زعن الیه ؛ میل کرد به سوی آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
زان . (ز [ حرف اضافه ] + آن ) مخفف از آن است چنانکه گویند زان طرف و زان سو یعنی از آن طرف و از آن سو. (برهان قاطع). مخفف از آن و همچنین ...
زان . [ ن ِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) (ز [ حرف اضافه ] + آن ِ) مخفف از آن ِ. مال . متعلق به : مرا هر چه ملک و سپاهست و گنج همه زان تو و ترا زوس...
زان . (ع اِ) بشم است یعنی تخمه . (اقرب الموارد). و در نسخ قاموس نشم آمده و بهمین دلیل مؤلف ترجمه ٔ قاموس نوشته است : زان پرخال شدن پ...
زان . (اِ) ۞ درختی است باریک و دراز که از آن تیر و نیزه سازند و در ملک شام بسیار است . (آنندراج ) (برهان قاطع) ۞ . درختی است که از وی ک...
زان . (اِخ ) دهی است جزء دهستان آبرود بخش حومه ٔ شهرستان دماوند. واقعدر 20000 گزی جنوب خاور دماوند و 9000 گزی جنوب راه شوسه ٔ تهران به مازن...
زان . [ ن ِن ْ ] (ع ص ) مرد فاجر زناکار: زنی یزنی زناء فهو زان . (اقرب الموارد). رجوع به زانی شود.
ذان . [ ن ِ ] (ع اِ) اسم اشاره ٔ قریب است . این دو مرد.
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.