اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زاروار

نویسه گردانی: ZʼRWʼR
زاروار. (ص مرکب ، ق مرکب ) مرکب از: زار و مزید مؤخر (وار). زبون . خوار :
بکوشم بمیرم بغم زاروار
نخواهم از ایرانیان زینهار.

فردوسی .


|| مفلس و درویش و بینوا :
بی تو از خواسته مبادم گنج
همچنین زاروار با تو رواست .
شهید بلخی (از لباب الالباب عوفی چ اوقاف گیب ج 2 ص 2).
|| نالان . زاری کنان :
بصد سال گریان بد و زاروار
همی خواست آمرزش از کردگار.

(گرشاسب نامه ).


ز هر کنجی برآمد زارواری
ز هر چشمی روان شد رودباری .

(ویس و رامین ).


ز عشقت من نژند و بی قرارم
ز درد دل همیشه زاروارم .

(ویس و رامین ).


|| ناتوان :
گمان بردم که داند شهریارم
که من خود دردمند و زاروارم .

(ویس و رامین ).


و رجوع به زار و وار شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۳ ثانیه
زار و وار. [ رُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) در غایت بیچارگی . در نهایت بدحالی . (فرهنگ کلمات و مصطلحات راحة الصدور راوندی چ محمد اقبال ص 503) : من...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.