اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زان

نویسه گردانی: ZʼN
زان . (اِ) ۞ درختی است باریک و دراز که از آن تیر و نیزه سازند و در ملک شام بسیار است . (آنندراج ) (برهان قاطع) ۞ . درختی است که از وی کمان سازند. (منتهی الارب ). ابن بیطار آرد: درختی است که از شاخ آن نیزه سازند و گروهی گمان برده اند که مرّان است . (از مفردات ابن بیطار). مؤلف اختیارات بدیعی آرد: درختی است که آن را مرّان خوانند. (اختیارات بدیعی ). بستانی آرد: زان در تداول عامه ٔ مردم سوریه زین و در گیاه شناسی فاگوس نام دارد و از تیره ٔ نباتهای گربه ای است . ۞ برخی از دانشمندان نیز این دسته از نباتات را به گروههای مستقلی بنام زان ، بلوط و غیر آن تقسیم کرده اند و زان را خود نام تیره ای مستقل از نباتات دانسته اند. زان بصورت درختهای بزرگ و کوچک در کوهستانهای اروپا و آمریکای جنوبی و زیلند جدید یافت میشود. در مناطق معتدل شمالی امریکا و همچنین در اروپا و آسیا جنگلهای وسیعی از این درخت تشکیل شده است .... مشخصات عمومی : این گیاه دارای سنبله های بیضی شکل و گلهای نر و ماده ٔ زیبائی بشکل کاسه است که 6 نگین و 5 تا 12 تکمه در آن دیده میشود. هر دو گل آن در یک کاسه ٔ خاردار که لبه ٔ آن از چهار طرف شکافته شده است قرار دارد. در تخمدان آن سه اطاقک است که یکی از آنها دارای تخم و بقیه فاقد آنند. (از دائرة المعارف بستانی ). و رجوع به زان معمولی و آلش شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
زآن . [ زُ ] (ع اِ) ۞ تلخه ٔ گندم . لغتی در زوان است . (تاج العروس ) (از المنجد) (از القاموس العصری انگلیسی - عربی ) (ناظم الاطباء). رجوع ب...
ذان . [ ن ِ ] (ع اِ) اسم اشاره ٔ قریب است . این دو مرد.
ذان . (پسوند) چنانکه دان مزید مؤخر بعض اسماء امکنه است چون ورذان و غیره .
ذان . (ع اِ) عیب . ذاب . ذام . ذین . ذیم . آهو.
ذعن . [ ذَ ع َ ] (ع مص ) گردن دادن و گردن نهادن کسی را. رام گردیدن کسی را.
ضأن . [ ض َءْن ْ ] (ع اِ) ۞ میش . (منتهی الارب ) (دهار) (نصاب ). میشینه . (مهذب الاسماء). || ذوات الصوف من الغنم ذکراً کان او انثی . (بحر ...
ضأن . [ ض َءْن ْ ] (ع مص ) جدا کردن ضأن از معز. گویند: اِضأن ضأنک ؛ ای اعزلها مِن المعز. (منتهی الارب ).
ضأن . [ ض َءْن ْ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ضائن . (منتهی الارب ).
ضأن . [ ض َ ءَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ضائن . (منتهی الارب ).
ظعن . [ ظَ ع َ / ظَ ] (ع مص ) رفتن . کوچ کردن . از جائی به جائی شدن : او نیفتد درگمان از طعنشان او نگردد دردمند از ظعنشان .مولوی .
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.