زایف . [ ی ِ ] (ع ص ) زائف . درهم پست مردود و مغشوش . (تاج العروس ) (اقرب الموارد). درهم ناسره . (ناظم الاطباء) (دهار). || کاسد مقابل رایج . ج ، زیّف و آنرا زیف نیز گویند. ج ، زیوف . (تاج العروس ):
و مازودونی غیرسحق عمامة
و خمسمئی منها قسی و زائف .
مزوّد. (از تاج العروس ). رجوع به النقود العربیه و زیف و زیّف شود. || مرد متبختر. متفاخر. خرامنده بناز. (اقرب الموارد). و در نهج البلاغه در وصف طاووس آمده : و یمیس بزیفانه . و مقصود از زیفان جنباندن طاووس است دم خود را به راست و چپ . (اقرب الموارد). مرد و شتر و غیر آنها که بناز و تکبر (تبختر) بخرامند. (تاج العروس ). و آنرا زیف نیز گویند و از مصدر صفت خواهند. (تاج العروس ). رجوع به زیف شود. || کبوتر که دم خود را بزمین کشد و بگرد کبوتر ماده بگردد. (اقرب الموارد) (تاج العروس ). نص صحاح عباب و لسان العرب این است : الحمام اذا جر الذنابی و دفع مقدمه بمؤخره و استدار علیها. (تاج العروس ). || شتری که تند و متمایل رود
۞ و گویند: جمل زائف ؛ ای فی شبه سرعة فیها تمایل . (اقرب الموارد). || (اِ) شیر. (اقرب الموارد). شیربیشه . (ناظم الاطباء) (آنندراج ).