زبان
نویسه گردانی:
ZBAN
زبان . [ زَ ] (اِخ ) نام پسر امروءالقیس . (منتهی الارب ) (قاموس ). زبان بن امروءالقیس از بنی القین است و حافظ آنرا بر وزن شداد (با تشدید باء) ضبط کرده است . (تاج العروس ).
واژه های همانند
۳۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۹ ثانیه
روغن زبان . [ رَ / رُو غ َزَ ] (ص مرکب ) کنایه از نرم گفتار و چاپلوس . (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از برهان ) (ناظم الاطباء). چرب زبان . || فر...
چیره زبان . [ رَ / رِ زَ ] (ص مرکب ) زبان آور. نطاق . بلیغ. (ناظم الاطباء). گشاده زبان . سخندان . حرّاف (در تداول فارسی زبانان ). فصیح : بشد مرد...
خیره زبان . [ رَ / رِ زَ ] (ص مرکب ) خوش زبان . بامحبت : و آن خیره زبان رحمت انگیزبخشایش کرد و گفت برخیز.نظامی .
زبان رانی . [ زَ ] (حامص مرکب ) گفتگو و مکالمه و گفت و شنید و گفتار. (ناظم الاطباء) : این چه زبان و چه زبان رانی است گفته و ناگفته پشیمانی ...
زبان دری . [ زَ ن ِ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمتی از زبان باستانی ایران . (ناظم الاطباء). لغت پارسی باستان است و وجه تسمیه ٔ آنرا بعضی...
زبان دراز. [ زَ دِ ] (ص مرکب )جسور و بی ادب در تکلم . (فرهنگ نظام ). آنکه سخن بی محابا گوید و بسیار گوید. (آنندراج ). بدزبان و کسی که به بدی ...
زبان سیاه . [ زَ ] (ص مرکب ) سیاه زبان . رجوع به «زبان » و «زاغ زبان » شود.
زبان سرخ . [ زَ ن ِ س ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زبان ، عضو معروف . (آنندراج ) : سرسبز از زبان سرخ خود بر باد داد آنکس که از اهل سخن چون طوطی...
زبان سپر. [ زَ س ِ پ َ ] (اِ مرکب ) کنایه از عهد و شرط باشد. || کنایه از رخصت دادن بود. (آنندراج ).
زبان زدگی . [ زَ زَ دَ /دِ ] (حامص مرکب ) مذاکره و تذکار. (ناظم الاطباء).