اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زبان

نویسه گردانی: ZBAN
زبان . [ زَ ] (اِخ ) ابن مرة درازد است .(منتهی الارب ) (تاج العروس ). و ظاهر سخن مصنف قاموس زبان مانند سحاب است (بدون تشدید) و حافظ آنرا مانندشداد (با تشدید باء) ضبط کرده است . (تاج العروس ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۸۸ ثانیه
زبان زدن . [ زَ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از حرف زدن و سخن گفتن باشد. (فرهنگ رشیدی ). کنایه از سخن گفتن باشد. (آنندراج ) : اگر خواهی سخن گ...
زبان فروش . [ زَ ف ُ ] (نف مرکب ) پرگوی بی محل . (آنندراج ). پرگوی بمعنی بسیارگوی . (غیاث اللغات ). حراف و پرگو. (ناظم الاطباء). پرگو و خودستا ...
زبان فریب . [ زَ ف ِ / ف َ ] (نف مرکب ) دروغگو و فریبنده . زبان فریفته . (ناظم الاطباء). دروغگو باشد. (آنندراج ).
زبان قال . [ زَ ن ِ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) سرایش . بر خلاف زبان حال . (ناظم الاطباء).
زبان قفل . [ زَ ن ِ ق ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زبانه ٔ قفل : دندانه ٔ کلید در دعویند لیک همچون زبان قفل گه معنی الکنند.سنائی .
زبان قلم . [ زَ ن ِ ق َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوک قلم . که در این شعر به تیغ آخته تشبیه شده : من بدین آخته زبان قلم گفت خواهم ...
زبان کلک . [ زَ ن ِ ک ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوک قلم . زبان قلم : کلکش چو مرغکی است دو دیده پر آب مشک وز بهر خیر و شر زبانش دو شاخ ت...
زبان گاو. [ زَ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام نوعی از پیکان تیر شکاری باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). نوعی از پیکان تیر است که بزبا...
زبان گویا. [ زَ ] (ص مرکب ) بلیغ و سخن ران و متکلم . (ناظم الاطباء).
زبان گویا. [ زَ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زبان سخن گو. زبان گشاده . مقابل زبان کند. زبان الکن . زبان گنگ .
« قبلی ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ صفحه ۱۱ از ۳۵ ۱۲ ۱۳ ۱۴ ۱۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.