زبان گرفتن . [ زَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) لکنت افتادن بر زبان . (آنندراج ). لکنت زبان . (ناظم الاطباء). گرفتن زبان . بعضی حروف را از مخارج آن اداء نتوانستن مانند دال بجای ذال و لام بجای راء و غیره
: چو دم شکوه زبانم ز خجالت گیرد
شرم زور آورد و راه شکایت گیرد.
ملک قمی (از آنندراج ).
|| زبان گرفتن در اصل آن است که مردی را از فوج دشمن بدست آرند و استفسار احوال فوج وی از آن نمایند. (ارمغان آصفی ) (آنندراج ). شخصی از لشکرغنیم گرفتن برای تحقیق احوال . (فرهنگ رشیدی ). خبردار شدن از احوال مخالف . (ناظم الاطباء)
: از ترک تاز عشق شکایت چسان کنم
کین لشکر ازسپاه من اول زبان گرفت .
صائب .
در بزم می اسیر شب از وصف طره ای
صدقی زبان شوخی تقریر میگرفت .
میرزاجلال اسیر (از آنندراج ).
|| در تداول عامه ، کودک را با گفتاری مهربان یا نقل افسانه از گریه و خواهش بازداشتن و با گفتارهای خوب آرام کردن . || در تداول عامه ، ناله و زاری کردن در مصیبت به آواز بلند و بیان محامد و محاسن مرده را نمودن . (ناظم الاطباء). برای مرده نوحه گفتن . رثاء او کردن . با زاری کلماتی گفتن درباره ٔ او نوحه سرایی کردن . ترثیة. رثاء. ندب . ندبه . نوحه .