اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زبر

نویسه گردانی: ZBR
زبر. [ زَ ] (ع مص ) ۞ برآوردن گرد چاه بسنگ . (منتهی الارب ). نوردیدن چاه بسنگ .(دهار) (اقرب الموارد) (المنجد). نوردیدن چاه بسنگ را زبر، و آن چاه را بئر مزبوره گویند. شاعر گوید:
حتی اذا حبل الدلاء انحلا
و انقاض زبر احاله فابتلا.

(تاج العروس ).


انباشتن چاه بسنگ . (کشف اللغات ). || بنهادن بناء بعض آن بر بعض . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ). نهادن معمار اجزاء ساختمان را بریکدیگر. (محیط المحیط). || سنگ انداختن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (محیط المحیط). سنگ انداختن بکسی . (از المنجد). || کتابت . (المنجد) (لسان العرب ) نبشتن . (المصادر) (دهار) (منتهی الارب ) (محیط المحیط). زبر نبشتن است و فعل آن از باب ضرب و نصر آمده و راغب در مفردات (درتفسیر زبرالکتاب ) افزوده است : «کتابت غلیظ» ۞ . (از اقرب الموارد). || اتقان کتابت . (فائق زمخشری ) (نهایة اللغة) (لسان العرب )(متن اللغة احمد رضا). برخی گفته اند: زبر کتاب بمعنی متقن نوشتن آن است ۞ . (ازتاج العروس ). || نقش (نبشتن ) بر سنگ . ازهری گوید زبر را بهمین معنی میشناسم ۞ . (تاج العروس ). || زدن و بریدن شاخه های زائد مو و دیگر درختان ، پرکاوش ۞ : زبار: پرکاوش کننده . (از دزی ج 1 ص 578). احمد رضا مؤلف کتاب متن اللغه گوید: در تداول عامه ٔ عرب ، قطع سرشاخه های خشک شده را زبارة و در نسبت فعل ، زَبَّرَ و قَلَّم َ و جَم َّ گویند. اما عرب فعل را قنب و حطب و اسم را حطاب گوید. (از معجم متن اللغه ). بریدن شاخه های بیفایده ٔ مو و اصلاح کردن آن . و این لغت مولدین است . اصلاح کننده ٔ مو را زابر گویند. (از محیط المحیط). رجوع به حِطاب شود. || ناصاف گذاردن و کوتاه و بلند و نامرتب گذاردن موی سر. (تاج العروس ) (متن اللغه ٔ احمدرضا) (اقرب الموارد). || نفض ۞ طعام . (متن اللغة احمدرضا). نفض متاع . (از تاج العروس ). || پرکردن مشک . (تاج العروس ). || بانگ برزدن ۞ . درشت گفتن . (منتهی الارب ). بر گدا بانگ زدن و با او بدرشتی سخن گفتن . (المنجد). بانگ برزدن . (کشف اللغات ). انتهار. و در حدیث است : «اذ ارددت علی السائل ثلاثا فلاعلیک ان تزبره » یعنی پس از سه بار باکی نیست بر تو که او را نهی کنی و سخن درشت بگویی . (تاج العروس ) (اقرب الموارد). || بازداشتن و نهی کردن . (منتهی الارب ) ۞ . زبر کسی از کاری . او را منع ونهی کردن از آن . (اقرب الموارد) (المنجد). زجر و منع و نهی کسی ، یقال : زبره عن الامر زبراً؛ نهاه و منعه . و این معنی مجاز است چون کسی را که از گمراهی بازداشتی در حقیقت او را همچون چاهی که بسنگ برآرند مستحکم ساخته ای . (تاج العروس ). || شکیبایی . (منتهی الارب ) (از متن اللغة). زبر بر چیزی . صبر کردن بر آن . (المنجد). صبر است . ابن سیده گوید: این سخن ابن اعرابی است اما بعقیده ٔ من زبر در جمله ٔ مزبور بمعنی عقل است . (لسان العرب ) (تاج العروس ). || تهدید کردن . (دهار) (تاج المصادر زوزنی چ تقی بینش ج 1 ص 22 و 131). ترسانیدن . (کشف اللغات ). || خواندن . قرائت : زبرته و ذبرته ؛ قراته . این سخن ازاصمعی است و فاکهی آنرا در شرح معلقات آورده است . (تاج العروس ). قرائت کتاب . (متن اللغه ). || (اِ) شاخه های بریده شده ٔ مو. (از دزی ج 1 ص 579). || فریاد جنگ ، صیاح : انا ابن انمار و هذا زبری . (از دزی ج ص 579). || کتاب بلغت اهل یمن . (الفائق زمخشری ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۲ ثانیه
زبر. [ زَ ] (ع ص ) قوی . (منتهی الارب ). نیرومند و سخت . (المنجد) (متن اللغه ). سخت . (دهار). نیرومند و شدید از مردان را گویند و این کلمه مکبرزُ...
زبر. [ زِ ] (ع اِ) نبشته . ج ، زُبور. (منتهی الارب ) (المنجد). || مکتوب . ج ، زبور، مانند قدر و قدور از این معنی است زبور در این آیت از قرآن ،...
زبر. [ زَ / زِ ] (ع اِ) ۞ عقل . (المنجد). رجوع به زَبر و زِبر شود. || قوی و شدید از مردان ۞ . (نهایة اللغه ) (لسان العرب ). رجوع به زَبر ...
زبر. [ زُ ب ُ / ب َ ] (ع اِ) ج ِ زبرة. (مجمع البحرین ). رجوع به زُبُر و زُبَر شود. || جمع زبور. رجوع به زُبُر و زُبُر شود.
زبر. [ زَ ب َ ] (ع اِ) ۞ همه : اخذه بزبره ؛ یعنی گرفت او را همه . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (متن اللغه )(محیط المحیط). ...
زبر. [ زُ ب ُ ] (ع اِ) پاره های آهن . ج ِ زُبرة (پاره ای از آهن ). (از منتهی الارب ). زبر جمع زبره بمعنی قطعه ای از آهن و از این معنی است آی...
زبر.[ زُ ب َ ] (ع اِ) ج ِ زُبرَة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). جمع قیاسی زبره . زُبَر است و زُبُر برخلاف قیاس جمع زبره آمده است . (از متن ا...
زبر. [ زُ ] (ع ص ) ج ِ زبراء (مؤنث ازبر). (اقرب الموارد). رجوع به زبراء و ازبرشود. || ج ِ زبره [ زُ رَ ] برخلاف قیاس . ج ِ قیاسی آن زبر [ ز...
زبر. [ زِ ب ِرر ] (ع ص ) نیک قوی و توانا. (منتهی الارب ). قوی و شدید از مردان . (متن اللغه ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ). و بدین معنی است ...
زبر. [ زَ ب ُ] (ع اِ) گورخر. حیوانی شبیه به خر که پیکرش دارای خطوط سیاه و زرد است . (الموسوعة العربیه ) (قاموس عثمانی ). رجوع به زرد خر و گ...
« قبلی صفحه ۱ از ۵ ۲ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.