زبر
نویسه گردانی:
ZBR
زبر. [ زُ ] (ع ص ) ج ِ زبراء (مؤنث ازبر). (اقرب الموارد). رجوع به زبراء و ازبرشود. || ج ِ زبره [ زُ رَ ] برخلاف قیاس . ج ِ قیاسی آن زبر [ زُ ب َ ] . (از متن اللغه ).یکی از وجوه قرائت در آیه ٔ: «فتقطعوا امرهم بینهم زبرا» زبر با سکون باء است . همچنانکه در عُنُق ، عِنق گویند تخفیف را. (لسان العرب ). || لغتی است در زب بمعنی ذَکِر. (از دزی ج 1 ص 579). صاحب محیط المحیط زَبر بمعنی ذکر را جزء لغات مولدین آورده و زُبر را بدین معنی ضبط نکرده است . رجوع به زَبر شود.
واژه های همانند
۴۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
زبر. [ زَ ] (ع مص ) ۞ برآوردن گرد چاه بسنگ . (منتهی الارب ). نوردیدن چاه بسنگ .(دهار) (اقرب الموارد) (المنجد). نوردیدن چاه بسنگ را زبر، و ...
زبر. [ زَ ] (ع ص ) قوی . (منتهی الارب ). نیرومند و سخت . (المنجد) (متن اللغه ). سخت . (دهار). نیرومند و شدید از مردان را گویند و این کلمه مکبرزُ...
زبر. [ زِ ] (ع اِ) نبشته . ج ، زُبور. (منتهی الارب ) (المنجد). || مکتوب . ج ، زبور، مانند قدر و قدور از این معنی است زبور در این آیت از قرآن ،...
زبر. [ زَ / زِ ] (ع اِ) ۞ عقل . (المنجد). رجوع به زَبر و زِبر شود. || قوی و شدید از مردان ۞ . (نهایة اللغه ) (لسان العرب ). رجوع به زَبر ...
زبر. [ زُ ب ُ / ب َ ] (ع اِ) ج ِ زبرة. (مجمع البحرین ). رجوع به زُبُر و زُبَر شود. || جمع زبور. رجوع به زُبُر و زُبُر شود.
زبر. [ زَ ب َ ] (ع اِ) ۞ همه : اخذه بزبره ؛ یعنی گرفت او را همه . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (متن اللغه )(محیط المحیط). ...
زبر. [ زُ ب ُ ] (ع اِ) پاره های آهن . ج ِ زُبرة (پاره ای از آهن ). (از منتهی الارب ). زبر جمع زبره بمعنی قطعه ای از آهن و از این معنی است آی...
زبر.[ زُ ب َ ] (ع اِ) ج ِ زُبرَة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). جمع قیاسی زبره . زُبَر است و زُبُر برخلاف قیاس جمع زبره آمده است . (از متن ا...
زبر. [ زِ ب ِرر ] (ع ص ) نیک قوی و توانا. (منتهی الارب ). قوی و شدید از مردان . (متن اللغه ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ). و بدین معنی است ...
زبر. [ زَ ب ُ] (ع اِ) گورخر. حیوانی شبیه به خر که پیکرش دارای خطوط سیاه و زرد است . (الموسوعة العربیه ) (قاموس عثمانی ). رجوع به زرد خر و گ...