زبر
نویسه گردانی:
ZBR
زبر.[ زُ ب َ ] (ع اِ) ج ِ زُبرَة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). جمع قیاسی زبره . زُبَر است و زُبُر برخلاف قیاس جمع زبره آمده است . (از متن اللغه تألیف احمدرضا). ج ِ زبره ... زبرالحدید. پاره های آهن است . در آیه ٔ «آتونی زبرالحدید». (قرآن 96/18) (از لسان العرب ).
واژه های همانند
۴۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
زبر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) بطنی است از بنوسامةبن لوی ۞ که به نام یکی از رجال این بطن خوانده شده و او زبربن وهب بن وثاق ... بن سامةبن لو...
زبر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن وهب بن وثاق بن وهب بن سعدبن شطن بن مالک بن لوی بن الحرث بن سامةبن لوی . سرسلسله ٔ بطن زبر از بنوسامة (از بطون بن...
زبر. [ زَ ] (اِخ ) جد عبداﷲبن علاء. از تبع تابعین است . (منتهی الارب ). جد ابوزبرعبداﷲبن علأبن زبربن عطاریف الربعی العبدی الدمشقی از تبع تا...
زبر. [ زَ ] (اِخ ) جد قاضی ابومحمدعبداﷲبن احمد...بن عبدالرحمن بن زبر زبری . (تاج العروس ). رجوع به انساب سمعانی و زبری در این لغت نامه شود ...
زبر.[ زَ ب َ ] (ص ، ق ) بالا باشد که در مقابل پایین است وبه عربی فوق گویند. (برهان قاطع). پهلوی : هچ اپر ۞ مرکب از هچ (از) و اپر (ابر- بر...
زبر. [ زِ ] (ص )چیزی که در لمس با جزئی از بدن خشن احساس شود مثل پارچه ٔ زبر و چوب زبر و سنگ زبر. (ناظم الاطباء). دستی زبر. آردی زبر : سعد...
زبر. [ زَ ب َرر ] (اِ) زبر بمعنی بالا در ضرورت شعر، با تشدید راء آمده . (ولف ) : هزار و چهل چوب و شمشیرداشت که دیبا زبر و زره زیرداشت .(شاهنامه ...
چار زبر. [ زَ ب َ ] (اِخ ) رجوع به چهار زبر شود.
چاه زبر. [ زَ ب َ ] (اِخ ) از دهات جلگه ٔ هرون آباد دومنزلی کرمانشهان است . (از مرآت البلدان ج 4 ص 133).
زبر دادن . [ زَ ب َ دَ ] (مص مرکب ) مفتوح خواندن .