زبر
نویسه گردانی:
ZBR
زبر. [ زِ ب ِرر ] (ع ص ) نیک قوی و توانا. (منتهی الارب ). قوی و شدید از مردان . (متن اللغه ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ). و بدین معنی است در شعر ابومحمد فقعسی : «اکون ثم اسدا زبراً. (لسان العرب ) (تاج العروس ) (اقرب الموارد). قوی و شدید. (محیط المحیط). قوی . (کشف اللغات ). || شدید الرأی . صاحب رأی استوار. (متن اللغه ).
واژه های همانند
۴۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
ضبر. [ ض ِ ] (اِخ ) موضعی از نواحی صنعاء به یمن . (معجم البلدان ).
ضبر. [ ض َ ] (ع اِ) جماعت غازیان . (منتهی الارب ). گروه غازیان . (منتخب اللغات ). || پوست پر از کاه . چوب که مردم در پس آن شده تا زیر قلعه...
ضبر. [ ض َ ] (ع مص )فراهم آوردن اسب پایها را تا برجهد. || پشتاره کردن و یکجای نمودن کتابها. (منتهی الارب ). دسته کردن کتاب و آنچه بدان ...
ضبر. [ ض َ ب ِ ] (ع اِ) درخت چارمغز. (منتهی الارب ). درخت گردکان . درخت گردو. درخت گوز. درخت جوز.
ضبر. [ ض ِب ِرر ] (ع ص ) فرس ضِبِرّ؛ اسب جهنده . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (مهذب الاسماء). || (اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ). شیر درنده ...
ذبر. [ ذِ ] (ع اِ) نبشته . نوشته . کتاب . نامه ۞ . ج ، ذبور.
ذبر. [ ذَ ب ِ ] (ع ص ) کتابی ذبر؛ کتابی که به آسانی خوانده شود. خوانا. سهل القرائة. مقروّ.
ذبر. [ ذَ ] (ع مص ) نبشتن . نوشتن . کتابت ۞ . || خجک زدن بر نوشته . نقطه نهادن بر کلمات . تنقیط. نقطه کردن بر کتابت . خجک کردن حروف را ۞...
ذبر. [ ذَ ب َ ] (ع مص ) خشم گرفتن . خشمناک شدن .
ذبر. [ ذَ ] (ع اِ) نامه . صحیفه . کتاب . || کتاب ، به لغت حمیر و نامه که بر شاخ خرما که برگ برنیاورده باشد نویسند. ج ، ذبار. || سخن . زبا...