اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ضبر

نویسه گردانی: ḌBR
ضبر. [ ض َ ] (ع مص )فراهم آوردن اسب پایها را تا برجهد. || پشتاره کردن و یکجای نمودن کتابها. (منتهی الارب ). دسته کردن کتاب و آنچه بدان ماند. (تاج المصادر). || بترتیب چیدن سنگها و بر هم نشانیدن . (منتهی الارب ). بر هم نشاندن سنگ و جز آن . (منتخب اللغات ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
ضبر. [ ض ِ ] (ع اِ) بغل . (منتهی الارب ). اِبط.
ضبر. [ ض ِ ] (اِخ ) موضعی از نواحی صنعاء به یمن . (معجم البلدان ).
ضبر. [ ض َ ] (ع اِ) جماعت غازیان . (منتهی الارب ). گروه غازیان . (منتخب اللغات ). || پوست پر از کاه . چوب که مردم در پس آن شده تا زیر قلعه...
ضبر. [ ض َ ب ِ ] (ع اِ) درخت چارمغز. (منتهی الارب ). درخت گردکان . درخت گردو. درخت گوز. درخت جوز.
ضبر. [ ض ِب ِرر ] (ع ص ) فرس ضِبِرّ؛ اسب جهنده . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (مهذب الاسماء). || (اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ). شیر درنده ...
زبر. [ زَ ] (ع مص ) ۞ برآوردن گرد چاه بسنگ . (منتهی الارب ). نوردیدن چاه بسنگ .(دهار) (اقرب الموارد) (المنجد). نوردیدن چاه بسنگ را زبر، و ...
زبر. [ زَ ] (ع ص ) قوی . (منتهی الارب ). نیرومند و سخت . (المنجد) (متن اللغه ). سخت . (دهار). نیرومند و شدید از مردان را گویند و این کلمه مکبرزُ...
زبر. [ زِ ] (ع اِ) نبشته . ج ، زُبور. (منتهی الارب ) (المنجد). || مکتوب . ج ، زبور، مانند قدر و قدور از این معنی است زبور در این آیت از قرآن ،...
زبر. [ زَ / زِ ] (ع اِ) ۞ عقل . (المنجد). رجوع به زَبر و زِبر شود. || قوی و شدید از مردان ۞ . (نهایة اللغه ) (لسان العرب ). رجوع به زَبر ...
زبر. [ زُ ب ُ / ب َ ] (ع اِ) ج ِ زبرة. (مجمع البحرین ). رجوع به زُبُر و زُبَر شود. || جمع زبور. رجوع به زُبُر و زُبُر شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۵ ۲ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.