زبن
نویسه گردانی:
ZBN
زبن . [ زِ ] (ع اِ) حاجت . گویند: «اخذ زبنه من المال »؛ گرفت مقدار حاجت خود را از مال . (منتهی الارب ). حاجت . (متن اللغة). بمعنی حاجت و نیاز است . گفته میشود که اخذ زبنه من المال ؛ یعنی گرفت حاجت و نیاز خود را. (شرح قاموس ). اخذت زبنی من الطعام ؛ یعنی گرفتم مقدار حاجت خود را از طعام . (لسان العرب ).
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
زبن . [ زَ ] (ع مص ) راندن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). زبن دفع است . (لسان العرب ). زبن دفع است و «ناقة زبون » شتر ماده ای است که با لگ...
زبن . [ زَ / زِ ] (ع اِ) گوشه .«حل زبنا من قومه »؛ یعنی بگوشه ای افتاد از قوم خود گوئی از محل اقامت قوم خود دور افتاد. زبن بدین معنی تنها ...
زبن . [ زَ ب ِ ] (ع ص ) شدیدالزبن . (اقرب الموارد). شدید الدفع. (متن اللغة) (المعجم الوسیط) (محیط المحیط) (البستان ) (تاج العروس ).
زبن . [ زَ ب َ ] (ع اِ) ناحیه . (اقرب الموارد). ناحیه و کرانه . (منتهی الارب ). بمعنی ناحیه و سوی است . (شرح قاموس ). || جامه ای که بر قطع...
زبن . [ زُ ب ُن ن ] (ع ص ) شدیدالزبن . (متن اللغة) (اقرب الموارد). سخت دورکننده به لگد و بزانو زدن است . (شرح قاموس ) (محیط المحیط) (البستان ...
زبن . [ زَ ] (اِخ ) فرقه ای از عشیره ٔ عامر. رشته ای از غفل که طایفه ای هستند از طوقه از بنی صخر یکی از عشایر بادیه ٔ شرقی اردن . (از معجم قبا...
زبن . [ زَ ] (اِخ ) نام یک شعبه است از آل صبیح از قبیله ٔ خالد ساکن در کنار خلیج فارس . و ادالمقطع در شمال این قبیله وناحیة بیاض در جنوب ، و...
زبن . [ زَ ] (اِخ ) نام بطنی است از نفافشه ٔ عزیز که شعبه ای از شمر طوقه اند. (از معجم قبائل العرب تألیف عمررضاکحالة).
زبن . [ زِ ] (اِ) از نامهای عرب است و همچنین زبان و زابن . (از جمهره ٔ ابن درید ج 1 ص 283).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.