زبیر
نویسه گردانی:
ZBYR
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) بطنی از طایفه ٔ ضحاک از قبیله ٔ اثیح از بنوهلال بن عامر، رشته ای از عدنانیه است ، این بطن در آفریقای شمالی مسکن داشته اند. (از معجم قبائل العرب از الجزائر تألیف مدنی ص 131)
واژه های همانند
۸۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن مالک (ابواسید)بن ربیعه . همان است که بعنوان زبیر (... بن ابی اسید) یاد گردید. برخی زبیربن مالک (یا زبیربن ابی ...
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد، مکنی به ابومحمد. از مشایخ حدیث و مردی صالح و معمر بود. وی از مردم شهرستان جَی ّ ۞ بود و او را جر...
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن محمد رهاوی (از بلد، شهری در کنار دجله 7فرسخی موصل ). از راویانست . ابوبکر شافعی و محمدبن اسماعیل وراق و علی بن ع...
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ۞ ابن مسیب . سرداری که حسن بن سهل به محاربه ٔ محمد طباطبا فرستاد در خلافت مأمون . رجوع به حبیب السیر چ سنگی ج ...
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن مشکان . جد یونس بن حبیب است و زبیریان اصفهان بدو منتسب اند. (از تاج العروس ). رجوع به لباب الانساب و زبیری و ز...
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن مصعب بن زبیربن عوام . جد زبیریان منسوب به زبیربن عوام است ۞ . رجوع به تاریخ گزیده ص 846، و زبیری و زبیریان ...
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن منذر، مولای عبدالرحمان بن عوام . از راویانست و طبری در حوادث سال 144 هَ . ق . از او یاد کند. ایوب بن عمر از او روا...
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن منذربن عمرو. کاتب ولیدبن یزید است . رجوع به تهذیب تاریخ ابن عساکر شود.
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن موسی بن میناء مکی . از راویانست . وی از جابربن عبداﷲ و عمربن عبدالعزیز و عمروبن دینار روایت دارد و ابن ابی نجیح و ...
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن نباش ، مکنی به ابوهالة. نخستین یا دومین شوهر خدیجه همسر پیغمبر (ص ) است . نام ابوهاله بقولی مالک بود و بروایتی ...