اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زحل

نویسه گردانی: ZḤL
زحل .[ زُ ح َ ] (ع اِ) ارزیز سیاه ، بلغت اکسیریان . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). در اصطلاح کیمیاگران کنایه از اُسْرُب است . (از مفاتیح العلوم ). رصاص . (مقدمة الادب زمخشری چ لایپزیک ص 181). ۞ به اصطلاح کیمیا سرب را گویند. (ناظم الاطباء) : سرب زحل راست . و از آنکه سرب زحل راست ... و مس زهره را، آنها بهم آمیخته شوند. (نزهت نامه ٔ علائی ).
- عصیر ازحل ؛ محلول خنثای استات سرب را نامند. (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
زحل همت . [ زُ ح َ هَِ م ْ م َ ] (ص مرکب ) دارای همت بلند. آنکه بلندی همت او به بلندی زحلست : وزیر هفتم که زحل همت و مشتری سعادت بود، ...
زحل سیما. [ زُ ح َ ] (ص مرکب ) در این بیت خاقانی کنایت از تیره رنگ و کدر آمده است : قطب وارم بر سر یک نقطه دارد چارمیخ این دو مریخ ذنب ف...
غلام زحل . [ غ ُ م ِ زُ ح َ ](اِخ ) عبداﷲبن حسن بغدادی ، مکنی به ابوالقاسم و معروف به غلام زحل از منجمان و دانشمندان حساب فلکی و افاضل ...
خانه ٔ زحل . [ ن َ / ن ِ ی ِ زُ ح َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) برج دلو. رجوع به خانه ٔ ستاره شود.
ذحل . [ ذَ ] (ع اِ) کینه . (دهار). دشمنی . دشمنانگی . حقد. عداوت . ج ، ذُحول . (مهذب الاسماء). اَذحال . (منتهی الارب ).
ذحل . [ ذَ ] (اِخ ) نام موضعی است .
ذحل . [ ذَ ] (ع مص ) کشنده را بازکشتن . || کین خواستن : یقال طلب بذحله . || طلب پاداش گناهی که بر او رفته کردن . و یا پاداش دشمنی خواست...
ذحل . [ ذَ ح ِ ] (ع ص ) ذاحل . طلب کننده ٔ خون مقتول .
زهل . [ زَ ] (ع مص ) دور شدن از بدی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دور شدن از چیزی . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
زهل . [ زَ هََ ] (ع مص ) سپید و تابان شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) سپیدی و تابانی . (منتهی ال...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.