زراع
نویسه گردانی:
ZRʼʽ
زراع . [ زُرْ را ] (ع اِ) ج ِ زراع . (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (اقرب الموارد). رجوع به زارع شود.
واژه های همانند
۲۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
زراع . [ زِ ] (ع مص ) زمین را جهت زراعت بکسی دادن در صورتی که تخم با مالک باشد. مزارعة. (ناظم الاطباء).
زراع . [ زَرْ را ] (ع ص ) کشاورز. (دهار). کاشتکار. (آنندراج ) کشتکار و زمین دار. (ناظم الاطباء). بسیار کشتکار: متی کنت ُ زراعاً اسوق السوانیا. (از...
ذراع . [ ذِ ] (ع اِ) ارش . (حبیش تفلیسی ) (مهذب الاسماء). رش دست . (منتهی الارب ). ۞ رش . (دهار). از آرنج تا انگشتان .از مرفق تا نوک انگشتان ...
ذراع . [ ذَرْ را ] (ع ص ، اِ) شتری نر که ماده ٔ خویش را به ذراع خود خواباند گشنی را. || مشگیزه یعنی مشکولی و خیکچه که آن را از جانب ذر...
ذراع . [ ذَ / ذِ ] (ع ص ، اِ) زن چابک در رشتن . زنی که سبک ریسد. زن سبک ریس . زن دوک ریس (؟). (مهذب الاسماء).
ذراع . [ ذِ ] (اِخ ) یا ذراع مبسوطه ٔ اسد. منزل هفتم از منازل قمر؛ ای بازوی شیر، نزدیک تازیان . (التفهیم ابوریحان بیرونی ). و آن رقیب بلده ...
ذراع . [ ذَرْ را ] (اِخ ) احمدبن نصر. محدثی ضعیف است .
ذراع . [ ذَرْ را ] (اِخ ) اسماعیل بن صدیق . (محدث است ).
ذراع . [ ذَرْ را ] (اِخ ) اسماعیل بن نصر. محدث و ضعیف است . و بعضی احمدبن نصر گفته اند.
ضرعاء. [ ض َ ] (اِخ ) نام دهی است . عرّام گوید در پائین رخیم نزدیک ذَرة دهی است ضرعةنام که در آن قصور و منبر و حصون است و در زراعت آن ه...